یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۴
شوک
* نگفتم هر کی با دختر آفتاب در افتاد ور افتاد. جناب پیک رو اخراج کردند بس که منو آزار داد! خیلی سعی کردم با اینکه دل خوشی ازش نداشتم بمونه ولی مدیران قبول نکردند طفلکی خانمش!
* یه عالمه حرف دارم ولی فرصتی نیست خیلی سرم شلوغ شده تازه کلی هم لبو شدم!!! دیروز خانم دکتر محترم حسابی جیزم کرده!
دوستتون دارم یه عالمه... فقط یه فرصتی می خوام تا دوباره همه چیز روی روال عادی برگرده.
مراقب خودتون و اطرافیانتون باشید.
یا حق
دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۴
مزایای تلفن همراه!!!!
روز 1 شنبه حول و حوش ساعت 11 صبح یهو دیدم باید رفع حاجت کنم منم سریع و فوری دویدم سمت دستشویی بدون اینکه وقت رو از دست بدم کارمو انجام دادم و تا چشمام باز شد دیدم که وای این جناب در حال مشاهده من هستند!!!!!!
از ترس داشتم سکته می کردم فقط دعا می کردم از اینا نباشه که پر می زنه... ولی شاخک-هاش اینقده گنده بود که می موند زیر دست و پاش! خلاصه نفهمیدم چه جوری از اونجا دویدم طرف در که ................ ای خدا هر کاری می کردم در باز نمی شد! همیشه قفلش یه ذره گیرمی کرد ولی این بار دیگه نمی شد که نمی شد... حالا در نظر بگیرید سوسکه تشریف می اره پائین من نمی تونم فرار کنم و از ترس هم شدیدا دوباره ره رفع حاجت نیازمند شدم!!! از طرفی تو شرکت مدیرها جلسه دارند و فقط پیک شرکت تو دفتره تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که زنگ بزنم به موبایل جناب پیک که من گیر کردم تو رو خدا بی سر و صدا بیا در رو یه جور باز کن که مدیر ها هم نفهمند آبروم بره.. شدیدا هم توصیه کردم اروم حرف بزنه کسی نفهمه!!! سرتونو درد نیارم آقای باهوش اون ور در وایستاده می گه:
پیک: (نجوا می کنه) خانم......... یه ذره قفل رو باز کنید.
من: نمی شه اصلا سفت شده.
پیک: بذارید پیچاشو باز کنم...
من: زود باشید اینجا سوسکه!!!
پیک: (با خنده و صدای بلند) اِ عیب نداره........
من: زود باش آقای.......... الان وقت تلافی نیست.
پیک : یادتونه اون روز از خنده مرده بودید من از سوسک می ترسیدم.. ...
بعد از 10 دقیقه که آقا/ خانم سوسکه روی زمین مانور می دن و آقای پیک داد می زنه : من از این ور هل میدم شما بکشیدش!!!!
من: باشه داد نزنید تو رو خدا..
مدیر: خانم ............ نگران نباشید نشد زنگ می زنیم آتش نشانی
من: ببخشید جلسه شما هم به هم خورد معذرت می خوام...
بالاخره در باز شد ولی من دیگه روم نمی شد بیام بیرون دلم می خواست پیک رو خفه کنم.. اینم از آبرو ریزی های من...
مراقب خودتون و اطرافیانتون باشیدو تو توالت گیر نکنید!!!
یا حق
شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۴
خلوتكده!
عجیب محیطش اون ساعت آرومه. خیلی کم آدمهای بی تاب اون ساعت کنار عزیزاشون می شینن. من به گریه و زاری برای فردی که به این مرحله از زندگی یعنی مردن رسیده اعتقادی ندارم اگر کسی فوت می کنه وبعدش اشکی ریخته می شه ما دلمون به حال خودمون می سوزه که از بودنش محروم می شیم وگرنه چیز دیگه ای نمی تونه باشه و یا شاید هم یاد کارهایی که می تونستیم برای فرد انجام بدیم و دریغ کردیم می افتیم.....
چهارشنبه گذشته خیلی دلم گرفته بود و اطرافم هم خیلی خلوت بود دیدم بهترین جا که کسی کاری به کارت نداره بهشت زهرا هستش خوب اطراف خودمون امامزاده طاهر هست و نمی شه رفت چون اینقدر آدم فضول که می شناسنت زیاده که نمی تونی تکون بخوری.. در نتیجه راهی بهشت زهرا شدم و حول و حوش 6:30 رسیدیم اونجا البته مامان هم همراهم بود خلاصه تا دلتون بخواد کله سحر با مامان جان گشتیم تو بهشت زهرا ...قطعه های مختلف و گاهی هم همدیگه رو تنها می ذاشتیم. به نظرم فکر بدی نباشه گاهی برای آروم شدن و فکر کردن همچین جاهایی رو انتخاب کرد همش که نمیشه نشست کنار آب و گل و جنگل و ....
پ.ن: مثل اینکه مسئولین فیلترینگ محترم هنوز به توافق نرسیدن سر بلاگ رولینگ به نظرم این سایته
که اون کنار باهاش لینکها رو گذاشتم بد نباشه یه سربهش بزنید.
مراقب خودتون و اطرافیانتون باشید.
یاحق
پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۴
پدر
بابایی گلم خیلی دوستت دارم خودت حتما خوب می دونی... امروز مدام از نگاهت خوشحالیت رو میخوندم.. یادته بابا پارسال این موقع ها تازه از اتاق عمل بیرون اومده بودی ؟ مگه میشه یادمون بره هیچ کدوممون!!!! بابا اون روز دکتر بهم گفت یک اسل دیگه بیشتر پیشم نیستی، اون روز دکتر با بیرحمی تمام همه مسئولیت ها رو انداخت گردن من.......
بابا می دونم خدا دوستمون داره پس می ذاره کنار هم بمونیم خوشحالم همه چیز آروم شده خوشحالم مثل پارسال شب و روزم گریه نیست، خوشحالم حداقل با وضعیتت کنار اومدی بابا افتخار می کنم دختر توام می دونم اگه یاسی هم بود یه پست دو صفحه ای برات می ذاشت ...
دلم میخواد بازم قناری صدا کنی و لوسم کنی کاش بچه بودم....
هر چند امروز از صبح تا باهات روبرو شدم با چشمات حرفاتو زدی من هر کاری بکنم کمه و شرمنده ام که همیشه در مقابل بزرگواریت کم می یارم.
پ.ن:
* عیدتون مبارک روز پدر هم مبارک.
*می دونید من و یاسی رو کلی شرمنده کردید باورم نمی شه اینقدر دوست خوب و مهربون اطرافم باشه، من خیلی ناشکرم که می گم تنهام تا شماها رو دارم غم ندارم. این یاسی خانم هم پدرشوهرشون مریض بود رفتند شهرستان کلی هم دارند خوش می گذرونن فکر من طفلکی نیستن که دلم برای تربچه یه ذره شده و دارم دیوونه می شم ...
مراقب خودتون و پدرهای گلتون باشید.
یاحق
سهشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۴
یاسی عزیزم تولدت مبارک..
یاسی زندگی خیلی سخته، خودت خوب می دونی؟ پستی و بلندی هم زیاد داره فقط باید مواظب باشی به اون بلندی که رسیدی یهو پرت نشی آسیب ببینی.. یه کم تمرکز کن یاسی عطر تنت همه جا رو گرفته و تو بی خبری، عطر گل یاس.
یه وقت نبینم شبنم رو چشات نشسته، حرف بزن بهم بگو، من و تو که غیر هم کسی رو نداریم ولی گریه نکن محکم حرفتو بزن، می دونی یاسی مامان خیلی خوب منطق رو بهت یاد داده ولی من چون شاگرد تنبل بودم یادش نگرفتم... حالا که تو داریش قدرشو بدون می دونی چرا اینو می گم که همه زندگی آبجی کوچیکه دست خوش احساس شد.. بگذریم امروز روز شادی مگه نه؟ دیروز رو فراموش کن بذار بگذره...
تو بیان احساسم ناتوانم می دونی کسی رو هم ندارم غیر ازدوستای اینترنتیم... من غیر از اینا دوست دیگه ای ندارم حالا ازشون کمک میخوام تا دل غمگینتو شاد کنن....یاسی یه هدیه کوچولو هم برات دارم اینجا رو ببین...
این وبلاگ آبجی خانم منه، می شه یه بمب کامنتی براش بفرستید کامنت دونیش پر بشه. خیلی برام مهمه...
پ.ن: این یادداشت باقی می مونه تا زمانی که احساس کنم قلب خواهرم شاد شده..
مراقب خودتون باشید.
یا حق
دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۴
حباب ساز
این نگین خانم می دونه چه شیطونیه!ملاحظه می کنید که:
پ.ن: تو شرکت اسیر شدم حسابی! میگن چند روز کلاس داری؟ می گم سه روز در هفته از 9 صبح تا 12 ظهر می گن عیب نداره همون سه روز باقی مونده رو بیا شرکت تا کسی رو پیدا کنیم...
کسی هست تو این دنیای مجازی که دنبال کار بگرده زبان و کامپیوتر هم بلد باشه قول می دم حسابی کمکش کنم!!
مواظب خودتون و اطرافیانتون باشید.
یا حق
شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۴
شلوغ پلوغی
چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۴
جوونی کجایی...
ساعت 11 با سمیه قرار داشتم و با هم کلی گشتیم و به یه چیز دردناک هم برخوردیم اونم اینکه تو کل محدوده خرید کرج(از خیابون طالقانی تا انتهای خیابون قزوین قدیم) جورابی که افراد معلول قبل از استفاده از پای مصنوعی استفاده می کنن پیدا نمی شه دست از پا درازتر موندیم تو خیابون این سمیه خانم ما از این شاگرد اولهای دانشگاه بودش و به زودی هم ان شالله عروس میشه...
ساعت 12:30 به منصوره رسیدیم و با هم راهی شدیم سمت گوهردشت هر جا می رسیدم ناخودآگاه یاد نگین می افتادم از فلکه اول تا خیابون 9 رو پیاده رفتیم و ناهار مهمون پیتزا خانواده شدیم!!! پیتزاها رو آوردن و منصوره خانم تصمیم گرفت سس فراون بخوره مثل این خنگا با شوخی سر ظرف سس رو گرفت طرف من و ....... ناگهان یه صدای جیغ بنفش بلند شد که صدای بنده بود!! چرا چون همه سس خالی شد روی من یعنی روی لباس های رنگ طوسی من! دیگه کم مونده بود بزنم توی سرش خودمو خیلی کنترل کردم...
خانم شلخته و دست و پاچلفتی و چلمن! یهو دلش برای حاج آقا تنگید و تلفن رایگان بنده رو برداشت و شروع کرد شماره گیری و بعدش حرف زدن در همین حین هم شیشه دوغش تو دستش بود و تکون میداد....
بله درسته افتضاح دوم هم به بار اومد و دوغ فوران فرمود روی لباس های من و منصوره.
حالا با چه بدبختی ای دوغ رو جمع کردیم بماند خودمون اینقدر خندمون گرفته بود که نمی شد دیگه غذا بخوریم خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت یه نی نی هم کادو گرفتم
در عوض بعد از ظهر یکی از اقوام دور فوت کردند و من مجبور شدم همه رو ببرم اونجا.. خیلی بده ها هر جا می ری ختم مجبوری گریه کنی!!!!!
مراقب خودتون و اطرافیانتون باشید.
یا حق
یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۴
فیلترینگ
فقط تونستم یه فیلترشکن! پیدا کنم که بتونم لینک دوستانم رو از بلگ رول بردارم آدرسش به همه رسید دیگه؟! باز هم می ذارمش اینجا:
http://jonamoos.prizaar.com/protected_index_ssl.html
پ.ن: تا آخر این هفته می خوام یه نوت بوک بخرم تا حدود قیمت 000/500/1 تومان ( که البته از باباجون محترم قرض کردم) کسی می تونه مدلی با شرایط زیر پیشنهاد بده:
1. بشه باهاش کارهای گرافیکی انجام داد.
2.گارانتی ایران و معتبر باشه (نمی دونم کدوم گارانتی ها معتبرند)
3.ساخت چین نباشه چون مخالفم با این موضوع
4.بلوتوث داشته باشه چه بهتره
5. هر کی سراغ داره اسم یا مشخصات بهم بده که قسمت های فنی دستگاه رو هم سرچ کنم.
6. هر کی کمک کنه تو تهران یه اکانت 20ساعته جایزه می گیره!
مراقب خودتون و اطرافیانتون باشید.
یا حق
جمعه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۴
بدون عنوان.....
غم و غصه اش قد یه دنیا می شه
می ره یه گوشه ای تنها می شینه
اونجا رو قد یه زندون می بینه
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
وقتی که تنها می شم اشک تو چشام پر می زنه
غم می یاد یواش یواش خونه دل در می زنه
یاد او شبها می فاتم زیر مهتاب بهار
زیر جنگل زیر چشمه می نشستیم من و یار
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه
دل این ادما زشت دیگه زیبا نمی شه
اون بالا باد داره زاغ ابرارو چوب می زنه
اشک این ابرها زیاد ولی دریا نمی شه
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
>>>>این قسمت حذف شد چون قرار نیست بهش فکر کنم<<<<
مراقب خودتون و اطرافیانتون باشید.
یا حق
چهارشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۴
دوازدهم مرداد 1384!!!!!!
همچنان ملت منتظرند تا اتوبوس محترم قدم رنجه کنه و با ناز و افاده بیاد. منم نفر دوم تو صف خانم ها بودم و با چشمهای نیمه باز (از زور خواب) داشتم سعی می کردم دقت کنم آب تو چاله روم نپاشه.
(بالاخره اومد)
سوار اتوبوس که شدیم یهو صدا بلند شد:
آقای اولی: (با داد بخونید) تو می دونی داری با کی حرف می زنی؟!!!!
(همه خانم ها توجه شون جلب شد!!!!!!)
آقای دومی: (با خونسردی و یه ذره نیش)ببخشید شما؟!
اولی: من یه فرزند صالح ام!!!!
(سریع برگشتم گفتم حتما آقای احمدی نژاد روز اول کاریشو می خواد با اتوبوس تو شهر بچرخه!!! ولی نه اون نبود تازه موهاش فرق هم نبود !!!!!!!!)
دومی: خوب باش. مرتیکه!!
اولی: تو اصلا قرآن می دونی چیه؟می خونی ؟ داری با سید حرف می زنی؟ با اولاد پیغمبر مرتیکه پو....س،ع...ضی، مادر.... ، (همین طوری داره فحش میده)
همه تو اتوبوس از تعجب شاخاشون در اومده همین الان داشت می گفت سیدم، اولاد پیغمبرم ، حالا ادامه داره....
دومی : ا(با کسره) کارتتو ببینم .
اولی: چه کارتی؟
دومی: که بدونم سیدی.. نمیخواد معتبر باشه فقط عکست باشه و اسمت؟...
اولی: آقا نگه دار اشتباه سوار شدم!!!!!
اینم از 12 مرداد!!!!!البته نمی دونم چه جوریه که اهریمن تا چشم آقای خاتمی رو از صندلی ریاست جمهوری دور دید سریع معاون دادگستری(اگر اشتباه نکنم) ترور شد و بعدش هم یه بمب صوتی انفجار فرمود.. من اگه سر کار بودم حتما می رفتم برج سایه ببینم چه خبره؟
پیوست: یه روزاز آقای احمدی نژاد می پرسن چرا موهاتونو فرق باز کردید؟ میگه شپشهای خانم این ور و شپش های اقا اون ور
خیلی مراقب خودتون و دل تنگی هاتون برای خاتمی عزیز باشید.
یا حق
دوشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۴
دماغم خاکیه!!!!!!
رئیس محترم هم یه نامه گذاشت جلوش گفت ترجمه کن! طفلکی خیلی بد نوشت بعد هم ردش کردن ولی تا ساعت 5 پیشم موند نمی دونید چه دختر ماهی بود کلی با هم برنامه ریزی کردیم روند کار رو هم بهش دادم که بره سراغ کامپیوتر یه دل عاشق و ناز و مهربون داشت...
حالا مدیر جان محترم هم گیر داده که تو کجا می خوای بری؟!!! مخصوصا که منشی دفتر دیگه هم همزمان داره با من تسویه می کنه و برای همشون باعث شک شده که شماها دو تایی با هم کار پیدا کردید به عمد هم دارید با هم می رید که کار ما لنگ بمونه!!!! حالا هر چی ما می گیم دوتامون قصد درس خوندن داریم و سراغ کار نرفتیم باورش نمی شه!! آخه کدوم آدم عاقلی می یاد با تسلط به زبان انگلیسی و کامپیوتر از ساعت 8 تا 5 بعد از ظهر اینجا کار کنه اونم با حداقل حقوق!! تازه کلی منت گذاشتن که به تو بیشتر از حداقل هم می دیم!!!
پ.ن: صبح کیفتو جلوی مدیرت باز کنی از تنخواه بهش بدی یهو هر دوتون با این منظره مواجه بشید چه حالی بهتون دست می ده (این کیف بنده هستش، که شب قبل خونه مژده خانم بودم)
در ضمن خیلی ممنون که تائیدم کردید!!! روم حسابی کم شد و دماغم به خاک مالیده شده!!
مراقب خودتون و اطرافیانتون باشید.
یا حق