چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۴

جوونی کجایی...

می گم خیلی مزه می ده خودتو تو محیط کار لوس کنی. مدیر عزیز دیروز به من گفتند که خانم..... روز چهارشنبه کار خاصی نداریم شما برید استراحت!!!بله خلاصه که تا عصری سریعا زنگ زدم به دوتا ازدوستای دانشگاهیم منصوره و سمیه.
ساعت 11 با سمیه قرار داشتم و با هم کلی گشتیم و به یه چیز دردناک هم برخوردیم اونم اینکه تو کل محدوده خرید کرج(از خیابون طالقانی تا انتهای خیابون قزوین قدیم) جورابی که افراد معلول قبل از استفاده از پای مصنوعی استفاده می کنن پیدا نمی شه دست از پا درازتر موندیم تو خیابون این سمیه خانم ما از این شاگرد اولهای دانشگاه بودش و به زودی هم ان شالله عروس میشه...
ساعت 12:30 به منصوره رسیدیم و با هم راهی شدیم سمت گوهردشت هر جا می رسیدم ناخودآگاه یاد نگین می افتادم از فلکه اول تا خیابون 9 رو پیاده رفتیم و ناهار مهمون پیتزا خانواده شدیم!!! پیتزاها رو آوردن و منصوره خانم تصمیم گرفت سس فراون بخوره مثل این خنگا با شوخی سر ظرف سس رو گرفت طرف من و ....... ناگهان یه صدای جیغ بنفش بلند شد که صدای بنده بود!! چرا چون همه سس خالی شد روی من یعنی روی لباس های رنگ طوسی من! دیگه کم مونده بود بزنم توی سرش خودمو خیلی کنترل کردم...
خانم شلخته و دست و پاچلفتی و چلمن! یهو دلش برای حاج آقا تنگید و تلفن رایگان بنده رو برداشت و شروع کرد شماره گیری و بعدش حرف زدن در همین حین هم شیشه دوغش تو دستش بود و تکون میداد....
بله درسته افتضاح دوم هم به بار اومد و دوغ فوران فرمود روی لباس های من و منصوره.


حالا با چه بدبختی ای دوغ رو جمع کردیم بماند خودمون اینقدر خندمون گرفته بود که نمی شد دیگه غذا بخوریم خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت یه نی نی هم کادو گرفتم

در عوض بعد از ظهر یکی از اقوام دور فوت کردند و من مجبور شدم همه رو ببرم اونجا.. خیلی بده ها هر جا می ری ختم مجبوری گریه کنی!!!!!
مراقب خودتون و اطرافیانتون باشید.
یا حق

هیچ نظری موجود نیست: