سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸

يادداشتك...

* گاهي يه صحبت 5 دقيقه اي با اقوامت مي تونه كلي روحيه ات رو عوض كنه... امروز بعد از مدتها با دختر خاله هم سن و سالم حرف زدم... همبازي بچگي هام... باورتون ميشه اولش منو نشناخت؟! دلم گرفت كه چقدر محروم كردم خودمو... روشم رو عوض مي كنم....
* چرا هميشه تو محيط كار ما خانوم ها بايد مراعات آقايون رو بكنيم؟! مثل دهاتي ها سر كار بريم و حتي يه ر‍ژ ساده هم نداشته باشيم؟ مخصوصا اگه تو يه جايي مثل تبريز كار كني و تو محيط كارخونه هم باشه! چرا يكبار آقايون مراعات خانوم ها رو نمي كنن؟؟؟؟؟
امروز تو سرويس به خاطر آهنگ جفنگي كه گذاشته بودن به اندازه يه روز پركار حرص خوردم!!!!‌
* واقعا بعضي خواننده ها چي فكر مي كنن اين ترانه ها رو مي خونن؟؟؟؟ بابا ديگه هر چيزي حد داره! وسط آهنگ بوق مي زد به جاي بعضي كلمه ها!!!!!!‌
* ياسي طفلك خوكي شده :(( ... نزديك به 2 هفته شده كه سرما خورده :( الان هم صداش حسابي خروسيه

مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

جمعه، آبان ۰۱، ۱۳۸۸

عسلكم....



چقدر زود گذشت انگار همين ديروز بود اين عكسها رو ازت پشت سر هم مي گرفتم
و حالا اينقدر بزرگ شدي كه بدو بدو مي ري و لباس مدرسه ات رو مي پوشي تا براي وب سايتت(!) ازت عكس بگيرم...
يه سال ديگه مونده تا خونه ات رو تحويلت بدم و خودت بتوني اولين پست وبلاگت رو بذاري :-*


مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۸

كله!!!

*مكالمه من و ياسي رو پشت تلفن بخونيد:
من: چطوري خوبي؟ مژده خوبه؟
ياسي: ممنونم آره خوبه.. امروز رفته مدرسه حرف سين رو ياد گرفته يكسره داره راه مي ره و مثلا تمرين مي كنه..
من: چه جوري تمرين مي كنه؟
ياسي: ميگه سين مثل سلام .. مثل كله!
من: وا كله كجاش سين داره؟
ياسي: منم همينو از مژده پرسيدم مي گه خوب مامان كليه همون سر هستش ديگه!!!
و من غش مي كنم از خنده و شيطنت اين نيم وجبي
* همكارم مي گه خانوم ... به سلامتي مي ريد زيارت؟
مي گم بله مي رم زيارت بابام و طواف مادرم...

چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۸


خيلي چيزا نوشتم و پاك كردم و هيچ كدوم رو ارزش اين روز بزرگ رو نداشت برام... دوستت دارم عزيزم و تولدت مبارك نازنين همسرم
براي كامنت گذاشتن لطفا بريد به وبلاگ خودش

پنجشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۸

:|

تو پست قبلی نوشتم به دوستام زنگ می زنم!!!!
زدم...... اما....
زنگ زدم .. جواب نداد.. اس ام اس زدم سلام زنگ زده بودم حالت رو بپرسم ... می دونید جواب چی بود؟ "سلام چه عجب یاد ما کردی!؟ what 's the matter?"
دلم گرفت... از یه طرف فکر کردم اینقدر زنگ نزدم بهش حالش رو بپرسم حالا این حرف رو می زنه و از طرف دیگه فکر کردم چه دلیلی مهمتر از احوال پرسی از یه دوست... اونم یه دوست قدیمی...
اما.........
دلم گرفت ....
راستی یادم رفت بگم مراقب خودتون و اطرافیانتون باشید :-)

بچه گربه

نمی دونم چرا تو تبریز این همه گربه هست!!!! ماشالله یکی از یکی نترس تر و خیره تر!!من هر روز صبح 5 الی 10 دقیقه به 7 از خونه خارج می شم و گاهی اوقات روی صندلی تو فضای سبز جلوی مجتمع می شینم تا سرویس بیاد..چند روز پیش نشسته بودم روی صندلی که دیدم یه بچه گربه با سرعت می دوه و میاد طرفم! چنان با سرعت بود که یه لحظه گفتم حتما زیر پام موشی چیزی دیده! حدود 5 قدم مونده بهم برسه یهووو ترمز گرفت و همون جا نشست زمین.. فهمیدم که گشنه هست و بازی می خواد ... ولی اینقدر بامزه بود که حسابی سرگرم شدم باهاش ... یهو دیدم راننده سرویس داره بوق می زنه :دیییییی اینم عکس از پیشیه ...


پ.ن:

1- من عاشق این آیکونه هستم ... خیلی با مزه است


2- تولدت مبارک آقا سجاد گل ... کلی دلم برات تنگ شده پسر پاشو بیا تبریز ...

3. گاهی فکر می کنم چقدر خودمو منزوی کردم! دلم برای دوستای قدیمی خیلی تنگ شده... امروز می خوام از اول لیست تلفن هام شروع کنم و حالی بپرسم از همه اونایی که در دسترس هستند...