یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۵

يادداشتك واره!

*نازلي اس ام اس زده بود چطوري؟(البته با مخلفات ) جواب دادم اگر از كمر و ماهيچه هاي كوفته شده فاكتور بگيري خوبم!
*حتما حتما بريد و آهنگ هاي ماهان رو كه امير سردرگم عزيز اپلود كرده بگيريد(اميدوارم زودتر سايتش راه بيفته و آهنگ ها رو از همون جا دانلود كنيد.
اينم لينك دانلودها
1.آواز جنون
2. بوي ياس
3.گريه نكن
4. ستاره ها
5.دريا
6.ايران
7. گل مينا

* سرم شلوغه (الكي!! شما بخونيد نوشتنم نمي اد فكر كنم بر اثر گرما باشه.
* خدا هر چي عمو و داماده حفظ كنه نذاشتن دست به گلاي فرش بزنم...
* وقتي پاي درد بقيه مي شيني مي فهمي كه چقدر ابلهانه فكر مي كردي.....
* مگس هاي دور شيريني رو دوست ندارم.. ولي اصلا نمي تونم خودمو جاي اون شيريني بذارم... :( هر كي رو دوست دارم براي خود درونيشه نه اون چيزاي ظاهري كه با من در ارتباطه.. به همين خاطر انتظار دارم هر كي دوستم داره منو براي خودم دوست داشته باشه: چون به زودي خسته مي شه و بي خود وقتش رو صرف مي كنه.
*مي گم اصلا ولش!!!! اين زيري رو دريابيد بقيه اش بيخيال!
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

دوشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۵

تهران دو نفر تكي :دي

معمولا صبح ها ساعت رو روي 5 كوك مي كنم و اكثر مواقع هم با اولين زنگ بيدار مي شم ديشب وقتي ساعت موبايل رو كوك مي كردم به خاتون خونه گفتم:" صبح خواب نمونم خوبه! همش 4 ساعت و 36 دقيقه وقت دارم بخوابم!" برخلاف اكثر مواقع! دراز كه كشيدم بيهوش شدم
سرساعت بيدار شدم فقط نمي دونم چرا تا دوباره چشامو باز كردم ديدم ساعت 5:35 دقيقه هستش! مثل برق گرفته ها پريدم و سريع حاضر شدم... خلاصه تا اومدن تو حياط و روشن كردن ماشين ساعت شد حدود 5.47 دقيقه!‌(حال ميكنيد سرعت عمل رو ) حركت كردم سرچهارراه دوم ديدم دو تا دختربچه حدود 18-19 ساله (چهرتو دارم مجسم مي كنم از خوندن اين چند تا كلمه ) ايستادن و منتظر تاكسي هستن تا نگه داشتم سوار شن و برسونمشون اولي سريع پريد تو ماشين و دومي مردد موند! منم نگاهمو ازش برگردوندم تا اگر ايمايي اشاره اي چيزي ميخواد بكنه به دوستش، راحت باشه.. و بعد حركت كردم.. يه مقدار كه جلو رفتم ديدم چراغ باز بودن درب ماشين روشنه اومدم بگم در رو درست ببنديد كه ديدم عقبي داره هاج و واج و به تنهايي منو نگاه مي كنه ولي هر چي گشتم ديدم واااا!! اينكه يه دونه هستش پس دومي كو؟ كه ديدم دومي پشت سرمون داره به سرعت مياد بنده خدا رو جا گذاشته بودم! (احتمالا فكر كرده به شغل شريف آدم دزدي اونم از نوع همجنس!‌ مشغولم و در حين انجام وظيفه مي باشم !!) اين يكي هم از خدا خواسته يه دادي يه جيغي يه چيزي كه من بشنوم جا مونده از خودش در نمي كنه!
خلاصه دنده عقب گرفتم و اون يكي رو هم سوار كردم... مسيرشون كوتاه بود ولي تو همين مسير كوتاه فهميدم داره مي ره آموزش رانندگي ... بهش مي گم پس چرا نمي گي دوستت جا مونده ... اونم مي خنده
مي خواستم بهش پيشنهاد بدم بيا خودم يادت بدم ولي نمي دونم چرا زبون تو كامم نچرخيد..
پ.ن:
* قبلا تو هر لحظه در طول روز دنبال يه سوژه بودم براي اپديت كردن طوري كه معمولا مطالبم آماده بود و فقط پابليش مي كردم! ولي امروز اين خاطره رو اگر نارگل نمي گفت نمي ذاشتم اينجا.. برام يه علامت سوال بود بي تفاوتيم!!!
* عيدتون مبارك تعطيلات خوش بگذره نگيد چرا اين ريختي؟! چونكه بنده از همين امشب بايد به امر خطير(درسته؟) اتاق تكون دادن مشغول بشم و بتكونمش!‌(اتاقمو ديگه!) بدين وسيله اعلام مي گردد احتمال زياد گوشي خاموش است! تا با همه وجود در اختيار خاتون عزيز باشم!‌(فرش هم مي شورم
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد جا نمونن !

شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۵

...

1. ممنونم از همگيتون كه به گفته خود ياسي يكي از بهترين روزهاي زندگيش رو رقم زديد. ممنونم بابت كامنت هاي قشنگتون، حمايت هاتون و اثبات خيلي چيزها به من و ياس...
2. حس نوشتن ندارم، بدون هيچ دليلي!حتي پست آبكي هم حوصله ندارم بذارم، يه كم خسته ام...
3. امروز ميخوام ليست بيمه و .... رو بنويسم! يادتونه كه ماه پيش چه گندي زدم تا نوشتم و تمومش كردم؟!پس در نتيجه امروز به مدت 1 ساعت واقعا به كارهاي شركت مي رسم :دي
4. بهار كجايي؟ دلم برات خيلي تنگ شده؟ :(
5.هيچ وقت كمرنگ نمي شي، مطمئن باش، نه تنها كمرنگ نمي شي تو زندگيم بلكه روز به روز تو زندگيم پر رنگ تر مي شي... وقتي تو چشات نگاه مي كنم و حرفامو باهات مي زنم ديگه دلم نميخواد عاشقانه هامونو كسي بخونه، ميخوام فقط براي خودم و خودت
بمونه.. باشه؟
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۵

اي ياسمن اي ياس من....

سلام ياسِ من
تولدت مبارك عزيزتر از جون
مي دوني آججي امروز مي خوام بعد اين همه سال دوباره بهت بگم آججي.. به ياد همه بازي هاي بچگي و شيطنت ها، به ياد همه آزار و اذيت هايي كه كردمت و خوشي هايي كه بهم هديه دادي... آججي به چه لحظه هاي شيريني از زندگيت رسيدي (نترس بابا سنت رو لو نمي دم ) از همه ثانيه هات نهايت لذت رو ببر...

ياسي حرفاي من و تو تمومي نداره هيچ وقت حتي اگه به زبون نياريم، بارها و بارها اعتراف كردم پيش همه كه خيلي چيزها رو از آججيم دارم، به نظرم گفتن دوستت دارم هيچ وقت خسته كننده نيست...
ياسِ من دوستت دارم عزيزم
نميخوام روز به اين قشنگي رو كه همه ثانيه هاش برامون زيباست خراب كنيم باشه آججي؟
پ.ن:
*اين كيك تقديم به شما

*كامنت دوني اينجا رو بستم لطفا تبريكاتتون رو حتما! به آدرس خواهرم ياسمن بانو (وبلاگ حباب زندگي) بفرستيد (سيسسسس نمي گم اونجا رو بتركونيد:دي خوددانيد)

مراقب خودتون و آججي هاتون باشيد.

یکشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۵

پيشي :(

ديشب ياسي و مژده خونه ما خوابيده بودن... ساعت 5 صبح ديدم ياسي صدام مي كنه (هرشبي كه مژده خونه ما باشه ما سه تايي گره ميخوريم به هم )طفلك با صداي زنگ ساعتم بيدار شده بود؛ بلند شدم و يه 10 تايي عطسه كردم و بعد كه مطمئن شدم همه رو بيدار كردم رفتم لباس بپوشم ديدم اصلا حس مانتوي مشكي پوشيدن ندارم، مانتوي كرم رو هم وقتي مي پوشم همه فوري مي گن خبريه! خلاصه به مانتوي آبي رضايت دادم!حالا هر چي تو كمدم رو مي گشتم مقنعه آبي رو پيدا نمي كردم! كه يهو يادم افتاد دادم به ياسي كه مقنعه جديدم رو بدوزه..
يواش رفتم بالا سرش مي گم ياسي.. ياسي... كه يهو عين برق گرفته ها گفت: چي شده؟! گفتم هيچ چي بابا ميخوام برم خونتون مقنعه رو بردارم كجاست؟
خونه ما با ياسي اينا 2 تا كوچه فاصله داره رفتم جلو درشون تا كليد رو انداختم تو در ديدم صداي پيشي مي اد با خودم گفتم حتما بازم رفتن جلوي جاكفشي خوابيدن! يه كم سر و صدا كردم كه بيان بيرون ديدم نه صدا از اونجا نيست تا سرمو برگردوندم ديدم كله يه پيشي از تو چاه دستشويي معلومه
گيج مونده بودم چيكار كنم سريع يه اس ام اس زدم به ياسي كه گربه افتاده تو چاه دستشويي .. نگو خانم فكر كرده غروب!!! افتاده تو چاه دستشويي!( بچه طفلك خوابالو بوده ديگه) خلاصه ديدم خبري از مامان نشد الانه كه حيوون خفه بشه هيچ فكري هم به مغزم نمي رسيد زودي برگشتم خونه و مامان رو بيدار كردم كه بدو الانه كه حيوون خفه بشه!
ياسي هم مي گه مامان چاه دستشويي مي گيره!!!
خودم هم ديرم شده بود.. تو اتوبان اس ام اس زدم كه چي شد دراومد؟ ياسي نوشت نه!
هنوزم در نيومده قرار شد زنگ بزنن به آتش نشاني بياد درش بياره ياسي گفت به محض اينكه درش آوردن بهت خبر مي دم ...
دل نگرانشم نكنه پيشي خفه بشه خيلي كوچولو بود همه بدنش به جز يه دستش و كلش رفته بود تو چاه
آخرين اس ام اس من و ياسي :(ساعت 9!! طفلك پيشي حداقل 3 ساعت اون تو مونده!!!)
من: يعني هنوز اون تو هستش
ياسي: نخير سنگ دستشويي رو شكوندن درش آوردن
من:
پ.ن:
*يكي از آهنگ هاي ماهان رو براتون اون كنار گذاشتم البته مجبور شدم حجمش رو خيلي كم كنم
*زمي لطفا آهنگ رو با دقت گوش كن باشه عزيزم
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

چهارشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۵

پدرم....

سلام
منم قناري زردت! يادته؟ مي بيني بابا هنوزم همون قناري زردم، هنوزم همون بچه لوس ته تغاري خودتم با اين تفاوت كه ادعام مي شه بزرگ شدم..
همه چيز عين فيلم داره از جلوم رد مي شه.. تا مي رسيدي خونه مي گفتم آجي بدو بابا اومد... و تا اون برسه بدو مي اومدم جلوي در، هميشه دستات پر بود، واي كه چقدر خوردني ها و كادوهايي كه مي آوردي برامون خوشمزه و جذاب بود... سالها همه تلاشت رو كردي، سالها همه چيز برامون فراهم كردي و حالا وقت استراحت كردنته، وقت لذت بردنت از همه اون تلاشهايي كه كردي، وقت درو رسيده....
چقدر پرواز مي كردم تو آسمون وقتي برام مي خوندي :قناري زردم قناري، اي دواي دردم قناري، چرا بي قراري قناري........
چقدر بده كه بزرگ شديم، چقدر دلم ميخواست وقتي لپت رو بوسيدم دستاتو مي گرفتم و مي بوسيدم و بهت مي گفتم چقدر ممنونم به خاطر همه اين چيزهايي كه يادم دادي، مي دوني بزرگترين چيز چي بود بابا؟ صبوري... اين درس رو خوب ازت ياد گرفتم....
شايد وقتش باشه بهت بگم چرا اون شب وقتي فهميدم اينجا رو پيدا كردي گريه كردم.. بابا مي دوني كه من چقدر لوسم؟ از يه كاه كوه مي سازم؟!
مي دونم ناراحتي برات سمِ و حرص و فكر و خيال بدتر از اون.. اينجا يه چيزايي نوشته بودم كه نميخواستم با خوندنش ناراحت بشي همين...
مي شه يه خواهش بابا، مثل اون موقع ها كه خودمو لوس مي كردم تا رضايتت رو درمورد چيزي بگيرم... مي شه لطفا هر وقت از اين به بعد اينجا رو مي خوني مستقيم بهم بيان نكني؟
فقط بدون خيلي دوستت دارم.
پ.ن:
*ديروز خونه اينترنت نداشتم.. نشد اپديت كنم. يه اكانت زپرتي :دي داشت باباجان كه خودمو كشتم يه بار كانكت شد و با هزار تا سلام و صلوات ياهو مسنجر فقط باز شد...
* يه سي دي از آهنگ هاي ماهان (آدرس وبلاگ) بدستم رسيده كه از هفته ديگه يكي يكي آهنگ ها رو مي ذارم هر كسي دوست داره سي دي رو داشته باشه مي تونم براش بفرستم هم از مسنجر و هم از ايميل اگر هم تهران بود آدرس بده رايت كنم براش بفرستم.
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد. مخصوصا وقتي دلتنگند.

دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۵

دامن كنون!

ديروز اول صبح رفتم تو وبلاگ نازلي يه كم شيطوني و كامنت بازي توي پستش اشاره اي هم به پست قبلي كه در مورد استاد دانشگاهشون بود كه دامنش مونده بود تو جورابش نوشته بود...
ياد يه خاطره با مزه افتادم گفتم بگم يه ذره بخنديد
سال سوم دبيرستان معلمي داشتيم به اسم خانم خانيان كه كلي دوست داشتني و مهربون بود.. آخر سال تحصيلي به بچه ها تو كلاس اعلام كرد كه يه سري كلاس تست گذاشته براي آمادگي كنكور كه در كنارش هم كلاس NLP براي تقويت حافظه ‌برگزار مي شد... منم كه كشته مرده اين معلمه بودم رفتم خونه و به ياسي گفتم بدو بريم ثبت نام
اون موقع ما بايد توي مدرسه مانتوي سرمه اي تا زير زانو مي پوشيديم يه چيزي مثل عبا گشاد و بلند منم اين عبا از صبح ساعت 7 تنم بود تا شب ساعت 7!!!
تا 2 كه مدرسه بودم و بعد هم مي رفتم اين كلاسهاي كنكور تا 5.30 بعد از اون هم مي رفتم كلاس زبان!به جز روزهاي يكشنبه كه مدرسه كلاس نداشتم و مستقيم مي رفتم كلاس كنكور
يه روز يكشنبه اي نشستم با ياسي به sega بازي كردن و خيلي ديرم شد با عجله بلند شدم لباس پوشيدم تا خودمو به كلاس برسونم!!!
تو تاكسي هي ديدم ناراحتم، گرما اصلا غير قابل تحمل شده بود برام، احساس مي كردم مانتوم خيلي كلفته!!!!
از اونجايي كه بخيال همه چيز بودم اونموقع ها بدون توجه از تاكسي پريدم پائين و بدو بدو رفتم سمت آموزشگاه و خوشبختانه همزمان با استاد زبان وارد كلاس شدم!
بعد از كلاس زبان ديدم نه واقعا انگار مانتوم يه جوريه خيلي پف كرده!درست عين دامن لباس عروس سيندرلا شده بود بلند شدم با دقت يه نگاه به مانتوم كردم...... كه يهو انگار آب جوش ريختن روم مي دونيد چي ديدم ؟
چين چيناي پايين دامنمو كه تو خونه تنم بود (بسوزي سر به هوايي!)
نفهميدم چه جوري دوييدم تو توالت! دامنمو كشيدم پايين و يه نفس عميق كشيدم (آخيششش ) ... بعد يهو يادم افتاد كه كجا جاش بدم؟! يه كيف كوچولو كه دامن كلوش توش جا نمي شه؟
هرچي فكر كردم ديدم نخير نمي شه تو كيف كه جا نمي گيره! اينجا هم كه نه مدير آموزشگاه(همون معلم دوست داشتنيم) بود و نه آشنايي كه بتونم بهش بگم برام بذاره تو كشوي ميزش يا هر جاي ديگه اي!‌ به هر حال نمي شد جايي گذاشتش كه آبرو داري بشه!‌(چقدرم آبرو مونده بود برام!!!) فكر كنم 10 دقيقه اي تو توالت موندم ولي فرجي نشد كه نشد!‌ همه تو توالت فكرشون باز مي شه مال من قفل شده بود !!!
آخرين راه حل آشغالي بود... دامنو يه جورتا كردم كه كش بالاش معلوم نشه و چيناي پايين هم مخفي بمونه! اومدم بيرون ديدم به به چه استقبالي ملت مي خوان برن اون تو و همه معطل من بودن!!!
يهو قيافمو تو هم كردم (همراه با قرمز و بنفش شدن !) گفتم خيلي گرمه ببخشيد لباسمو در آوردم
رفتم تو راهرو و دامنو پرت كردم تو آشغالي!!!!
بعد از اون هم هرگز دامن نپوشيدم !
به قول نازلي واقعا كابوس بديه...
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.