چهارشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۴

دوازدهم مرداد 1384!!!!!!

صبح ساعت 6:32 دقیقه صف اتوبوس های ولیعصر-تجریش
همچنان ملت منتظرند تا اتوبوس محترم قدم رنجه کنه و با ناز و افاده بیاد. منم نفر دوم تو صف خانم ها بودم و با چشمهای نیمه باز (از زور خواب) داشتم سعی می کردم دقت کنم آب تو چاله روم نپاشه.
(بالاخره اومد)
سوار اتوبوس که شدیم یهو صدا بلند شد:
آقای اولی: (با داد بخونید) تو می دونی داری با کی حرف می زنی؟!!!!
(همه خانم ها توجه شون جلب شد!!!!!!)
آقای دومی: (با خونسردی و یه ذره نیش)ببخشید شما؟!
اولی: من یه فرزند صالح ام!!!!
(سریع برگشتم گفتم حتما آقای احمدی نژاد روز اول کاریشو می خواد با اتوبوس تو شهر بچرخه!!! ولی نه اون نبود تازه موهاش فرق هم نبود !!!!!!!!)
دومی: خوب باش. مرتیکه!!
اولی: تو اصلا قرآن می دونی چیه؟می خونی ؟ داری با سید حرف می زنی؟ با اولاد پیغمبر مرتیکه پو....س،ع...ضی، مادر.... ، (همین طوری داره فحش میده)
همه تو اتوبوس از تعجب شاخاشون در اومده همین الان داشت می گفت سیدم، اولاد پیغمبرم ، حالا ادامه داره....
دومی : ا(با کسره) کارتتو ببینم .
اولی: چه کارتی؟
دومی: که بدونم سیدی.. نمیخواد معتبر باشه فقط عکست باشه و اسمت؟...
اولی: آقا نگه دار اشتباه سوار شدم!!!!!

اینم از 12 مرداد!!!!!البته نمی دونم چه جوریه که اهریمن تا چشم آقای خاتمی رو از صندلی ریاست جمهوری دور دید سریع معاون دادگستری(اگر اشتباه نکنم) ترور شد و بعدش هم یه بمب صوتی انفجار فرمود.. من اگه سر کار بودم حتما می رفتم برج سایه ببینم چه خبره؟

پیوست: یه روزاز آقای احمدی نژاد می پرسن چرا موهاتونو فرق باز کردید؟ میگه شپشهای خانم این ور و شپش های اقا اون ور

خیلی مراقب خودتون و دل تنگی هاتون برای خاتمی عزیز باشید.
یا حق

هیچ نظری موجود نیست: