پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۴

پدر

ذستای گرم و مهربونت رو می بوسم، رمسارم از اینکه نمی تونم برای ثانیه ای زحماتت رو جبران کنم، دلم می خواست بغلت کنم و مثل همون بچگی ها ببوسمت .. چقدر لذت بخشه بوسیدن پدر..
بابایی گلم خیلی دوستت دارم خودت حتما خوب می دونی... امروز مدام از نگاهت خوشحالیت رو میخوندم.. یادته بابا پارسال این موقع ها تازه از اتاق عمل بیرون اومده بودی ؟ مگه میشه یادمون بره هیچ کدوممون!!!! بابا اون روز دکتر بهم گفت یک اسل دیگه بیشتر پیشم نیستی، اون روز دکتر با بیرحمی تمام همه مسئولیت ها رو انداخت گردن من.......
بابا می دونم خدا دوستمون داره پس می ذاره کنار هم بمونیم خوشحالم همه چیز آروم شده خوشحالم مثل پارسال شب و روزم گریه نیست، خوشحالم حداقل با وضعیتت کنار اومدی بابا افتخار می کنم دختر توام می دونم اگه یاسی هم بود یه پست دو صفحه ای برات می ذاشت ...
دلم میخواد بازم قناری صدا کنی و لوسم کنی کاش بچه بودم....
هر چند امروز از صبح تا باهات روبرو شدم با چشمات حرفاتو زدی من هر کاری بکنم کمه و شرمنده ام که همیشه در مقابل بزرگواریت کم می یارم.
پ.ن:
* عیدتون مبارک روز پدر هم مبارک.
*می دونید من و یاسی رو کلی شرمنده کردید باورم نمی شه اینقدر دوست خوب و مهربون اطرافم باشه، من خیلی ناشکرم که می گم تنهام تا شماها رو دارم غم ندارم. این یاسی خانم هم پدرشوهرشون مریض بود رفتند شهرستان کلی هم دارند خوش می گذرونن فکر من طفلکی نیستن که دلم برای تربچه یه ذره شده و دارم دیوونه می شم ...

مراقب خودتون و پدرهای گلتون باشید.
یاحق

هیچ نظری موجود نیست: