دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۵

سفرنامه اصفهان :d

من اومدم جاي شما خالي خيلي خوش گذشت.
حركتم از بيهقي بود و با همكاري آقاي كمك راننده جامو تغيير دادم و كنار يه خانم ساكت و آروم نشستم (همش خواب بود ) تو اتوبوس تا ساعت 5 فقط SMS و تلفن بود تا اينكه ساعت 5:30 ديگه خسته شدم و از خانم همسفر پرسيدم حالتون خوبه؟ و اون بنده خدا هم گفت كه ميگرن و داره و درد داره خفه اش مي كنه از همون ساعت تا انتهاي مسير باهاش حرف زدم و به محض اينكه سردردش خوب شد همچين صميمي شديم كه شماره رد و بدل كرديم و كلي درد و دل كرديم باهم.
قرار بود ساعت 7 الي 7:30 ترمينال كاوه برسيم كه فرزانه طفلك از ساعت 6:15 اونجا منتظرم بود! تازه اتوبوس با نيم ساعت تاخير ساعت 8 رسيد.موقع پياده شدن خانم همسفر گفت: "‌اگر اجازه بديد مي خوام بمونم و اولين لحظه ديدارتون رو ببينم، به نظرم بايد خيلي جالب باشه" منم با لبخندم جواب مثبت دادم
خلاصه عين اين فيلم سينمايي ها تا اتوبوس دور زد من براي فرزانه دست تكون دادم (من زودتر شناختمش ) سريع رفتم پايين و پريدم تو بغل فرزانه بعد كه از هم كنده شديم ديدم خانم همسفر دستي تكون داد و رفت.
با رسيدنمون خواهرهاي گل فرزانه اومدن استقبالمون خانواده فرزانه فوق العاده مهربون و مهمون نواز بودن.. مامان خانم گلش كه دست پخت فوق العاده اي داشت و برامون يه آش خيلي خوشمزه و برنج هاي خوش بوي لنجوني رو درست كرد خواهر بزرگتر از فرزانه كه فوق العاده هنرمند بود و خواهر كوچكتر فرزانه كه چشماي زيباش پر از حرف بود
شب اول بعد از خوردن شام تا ساعت 1 حرف زديم گفتيم و خنديدم تا اينكه با تهديد فرزانه رو از بغلم جدا كردم تا بخوابه (فرزانه شيطوني كني دَرِت مي آرم ها ) كله سحر ساعت 6 چشامو كه باز كردم ديدم فرزانه روبروم دراز كشيده و دستش رو زده زير چونش و با چشماي متورم و قرمز داره نگام مي كنه!!!‌سلام كردم و گفتم :" چه زود بيدار شدي؟" گفت:" نخوابيدم، تا صبح نگات كردم، باورم نمي شه اينجايي " يكي نيست بهش بگو آخه كوشولو من نگاه كردن دارم كه تا صبح نخوابيدي؟
بعد از صبحانه رفتيم 33 پل يه گشتي زديم و بعد از اونجا رفتيم 40 ستون كه جاي فوق العاده قشنگي بود و بعد هم راهي ميدون امام شديم به قصد خريد.....
بعد از ناهار با ساني قرار گذاشتم... ساعت 4 ساني رو ديدم فوق العاده مهربون و دوست داشتني و خوشمزه بود...
روز دوم با ديدن كليساي فوق العاده زيباي وانك گذشت كه البته چون فرزانه از محيط كليسا مي ترسيد!!!!‌زياد لفطش نداديم بعد از كليسا خيلي جاها از شهر رو پياده رفتيم و گشتيم و زودتربرگشتيم خونه چونكه يكي از دوستاي فرزانه به اسم مهري قرار بود بياد و مامان فرزانه هم برامون آش درست كرده بود...
صبح روز شنبه با ساني قرار داشتم رفتم كليسا و با ساني تماس گرفتيم و خودم رفتم داخل كليسا و ساعت ها نشستم به تماشا كردن.. اينقدر نشستم كه بيرونم كردن
نشستن تو فضاي كليسا و ديدن آدمهاي مختلف برام خيلي لذت بخش بود با اومدن ساني رفتيم و از موزه بازديد كرديم و بعد گشتي توي محوطه زديم كه يكي رو پيدا كنيم ازمون عكس بگيره!
مقصد بعديمون ميدون امام و مساجد اونجا بود كه يه آقاي كره اي يا چيني! كلي با پوشيدن پيژامه اصفهوني ما رو خندوند و بعد از اونجا رستوران سنتي باستاني (اگر اسمش رو اشتباه نكنم!)‌ رو براي ناهار انتخاب كرديم كه واقعا سرشون شلوغ بود طوري كه اماده كردن غذاي ما 40 دقيقه طول كشيد!‌
يكي از جاهايي كه بعد از كليساي وانك به نظرم فوق العاده بود باغ گلها بود كه فضاي خيلي آرومي داشتو اگر زمان داشتم ساعت ها تو اون محيط مي موندم.. تو باغ گلها هم طبق معمول كسي براي عكس انداختن پيدا نمي شد!!! تا اينكه ديديم يه آقايي از دور يه دوربين انداخته گردنش و باخانواده اش داره مياد.. با موافقت ساني دوربين رو داديم بهش كه ازمون عكس بگيره و من و ساني ژست گرفته و آماده ! كه ديديم......... آقاهه دوربين رو برعكس گرفته بود! بعد هم سر دوربين رو گرفت رو به پايين و گفت اين جوري خوبه بگيرم!! و در نهايت وقتي عكس رو گرفت گفت نمي دونم اينجا چرا نوشت Processing!!! عكس اون روز خيلي بامزه شد چون يواش داشتم به ساني مي گفتم كه دقيقا موقع گرفتن عكس من و ساني از خنده در حال انفجار بوديم
بعد از باغ گلها اومديم سمت 33 پل و كنار زاينده رود نشستيم (يه چيز فهميدم، ساني از بلندي مي ترسه )
ساني دو تا آدامس خرسي داشت كه در يك عمليات جالب انگيزناك!!!!! عكس برگردونش برگشت رو دست ساني (عكسش اين زير هست) ساني هم اينقدر فشار داد كاغذ رو روي دستش كه دستش كاملا قرمز شده بود.
اون روز هم با خوردن دو تا قوري چايي و خداحافظي از ساني و بستن چمدون ها تموم شد...
اون شب با ديدن عروسك خوشگلي كه فرزانه بهم هديه داد و تابلوي زيبايي كه برام كشيده بود تموم شد و فردا صبح حركت به سمت تهران.....
ولي يه ساعتهايي ارزو مي كردم كاش تهران بودم....
در كل سفر خيلي خوبي بود بينهايت از خانواده مهربون فرزانه ممنونم كه مي دونم اينجا رو ميخونن، همين طور از مهري عزيز كه از آشنايي باهاش خيلي خوشحال شدم و اميدوارم به خواسته هاش برسه ...
زحمات و لطفي كه ساني بهم كرد و روزهاي قشنگ تري رو برام رقم زد رو هم فراموش نمي كنم.. ممنونم ساني جان...
يه سري عكس براتون مي ذارم كه اميدوارم خوشتون بياد
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد





۱۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
ميخواستم دوباره اول بشم
خوشحالم كه بهت خوش گذشته
بودن با تو خيلي خوب بود ول يكاشكي بيشتر بود
اونقدر بهت وابسته شدم
كه وقتي رفتي كلي گريه كردم
خوب ولي دباره همديگرو ميبينيم
بوسسسسسسسسسسسسسسسس

ناشناس گفت...

:)) man key az bolandi mitarsam:D dastamoooooooooooooo :D axesh kamrang oftade adamsesh taghalobi bood:))

rooze khoobi bood vali kheili pahamoon dard gereft inghad rah raftim:D

ناشناس گفت...

خوشبحالت که سانی رو دیدی ... منم خیلی دوست دارم ببینمش ... امیدوارم همیشه بهار باشی و پر امید دختر آفتاب

ناشناس گفت...

:D cheghad un jojehe hediye farzane khoshele :)) che joori bordish un joojoo ro mikhasti too ootooboos baghalesh koni :D

ناشناس گفت...

Un yaroo koree shayadam japooni bood :D ya andonezi . az in chesh badoooomia bood taze ba einak:D

Axaro baram email kon baba::D:D:D

Manam ke hamash 3 ta ax gereftam barat email mikonam:D

ناشناس گفت...

سلام خانومي
خوشحالم بهت خوش گذشته

ناشناس گفت...

هميشه به گشت و گذار. ديدار دوستان چشم روشني داره نه؟ چشمتون روشن كه همو ديدين.
شادباشين.

ناشناس گفت...

خوشحالم كه اصفهان بهت خوش گذشته
خوبه كه كليساي وانكو ديدي وگرنه بهت ميگفتم نصف عمرت بر فناست
راستي چرا منو خبر نكردين هاااا
هميشه شاد باشي

دختر آفتاب گفت...

به وحيد:
ديگه چيكار مي كردم
ولي خيلي خوشحال مي شدم شما رو هم مي ديدم

ناشناس گفت...

afiiiiiiiiii axa ro goftam bara man email kon na bara unnnnnnnnnnnnn :((

ناشناس گفت...

سلام
خوشحالم که حسابی خوش گذشته.
تابلوت هم خیلی خوشگله.
من هم خیلی دلم مسافرت میخواد.نمیدونم کی میشه با وجود صبا یه مسافرت برم که اون هم اذیت نشه.

ناشناس گفت...

خيلي خوشحالم برات . حالا يه شوخي: (با لهجه اصفهاني بخوانيد آي اه گم مي شدي مي خنديديم)

ناشناس گفت...

کلی حسودی بچسبون کنار کامنت
:D

ناشناس گفت...

eeee
bavaret mishe
har bar ke inja ro khoondam
pishe khodam migoftam mojgan chera gofte hadieHAye farzane
taze alan naghahi ro didam:-O
hesabi jaye man khali boode ke bendazametoon too rood:))
hamoontor ke az ghabl ham behet gofte boodam kelisaye vannk dar daraje avval va bad ham baghe golha va bad ham baghe parandeha(ke fekr konam akhiran boo gerefte:D)

ناشناس گفت...

Salam ....

Safarname Va Dastneveshtehaye Ghashang Va Jalebi Dari...
Movafagh Bashi