چهارشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۵

شانس

"هنوز کارت با روزنامه تموم نشده ؟"
زن نگاهش را از روزنامه بلند کرد و پرسید: "ببخشید؟" مرد به روزنامه اشاره کرد.
زن گفت: "اما تو که هیچوقت روزنامه نمی خوندی!" مرد جواب داد: "پرسیدم کارت باهاش تموم نشده؟ می خوام صفحه ورزشی رو نگاه کنم." زن روزنامه را به مرد داد و او به سرعت سراغ صفحه ورزشی رفت و با دقت مشغول خواندن شد: "ایناها خودشه" زن پرسید:" چی خودشه؟"
مرد جواب داد: " اسب دوانی. ببین امروز روز هشتم از ماه هشتمه. هشت ، عدد شانس منه. تازه امروز روز تولد هشت سالگی پسرمونم هست.من فکر کردم ... یعنی با خودم گفتم خوبه امروز روی یه اسب شرط ببندم."
زن با حیرت جواب داد: "خوبه! ولی تو که از اسب سردرنمیاری!" و مرد تند تند جواب داد: "ببین! امروز هشت تا مسابقه برگزار میشه، مسابقه ی هشتم هم با هشت تا اسب برگزار میشه و من میخوام روی اسبی که شماره ش هشته و اسمش هشت ضلعی، شرط ببندم!"
زن خندید و پرسید: "اون وقت چقدر می خوای شرط ببندی؟"
مرد گفت: " خب معلومه هشت هزار تا!"
زن با نگرانی گفت: "ولی این کلی پوله. فکر نمیکنی کارت یه کم احمقانه باشه؟"
مرد گفت: "اصلا! شرط بندی یک به هشته یعنی اگر برنده بشیم، شصت و چهار هزار تا کاسبیم."
" البته اگر برنده بشه!"
" برنده میشه، مطمئنم. آخه تقارنه. این همه هشت یک جا؟"
بعدازظهر آن روز مرد با عجله برای شرط بندی رفت. به زن گفت: "صبر میکنم و مسابقه رو همونجا می بینم." زن هم با لبخند به خواندن ادامه کتابش پرداخت.
ساعت پنج زن صدای کلید مرد را درون قفل شنید بلند شد. شاید آنقدر هم احمقانه نبود ... و در ضمن شصت و چهار هزار تا پول زیادی بود. مرد وارد اتاق شد. زن پرسید: "خب، چی شد! چقدر بردی؟"
" هیچی. اسبه هشتم شد."
...!
از وبلاگ جن زده
پ.ن:حس نوشتن زياد نيست! به نظرم اين مطلب جالب اومد براتون گذاشتم كه شما هم بخونيدش. (چيزه به قول خانوم بهار خوبم ها:دي)
ها يادم اومد:دي آهنگ وبلاگ رو داريد ديگه؟
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

۱۳ نظر:

ناشناس گفت...

mardake bad shans!!!

ناشناس گفت...

چي هفل هشتي بود اين قصه

ناشناس گفت...

ميگم اين همون داريوشه نيست داره ابي ميخونه ؟
:دييييييي
حنا حنا حنا حنا

ناشناس گفت...

سلام
چه بد شانسي اي. (ايهام داشت) ملتفت كه هستي؟:دييييييييي
خانوم ببخشيد قانون كپي رايت رو رعايت كنيد :ديييييييي

ناشناس گفت...

پس چرا من نميتونم آهنكت رو بشنوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(غميگن)
نكنه كر شدم هان!!!!
راستي ماجراي جالبي بود........... شر بندي هميشه برد نداره كه؟؟؟؟؟؟ همينه ديگه....زنديگ يك برد باخته بعد از هر باخت بايد بخيزي و براي برد بعدي آماده بشي..........
مواظب خودت باش. شادباشي.

ناشناس گفت...

منم اتفاقا به عدد 8 خيلي ارادت دارم :دي

متولد 8 مهرم.هشتمين نوه.شماره كلاسيم 8 بوده.بقيه اش رو هم هم حوصله ندارم هم يادم نمياد :دي

ناشناس گفت...

عالی بود! یعنی جدآ عالی بود داستانه!

ناشناس گفت...

داستان قشنگي است

ناشناس گفت...

اره جالب بود
فقط
یکی نیست بگه چی جالب بود

ناشناس گفت...

به بابا قصه گو:
تبریک می گم شما هم هشتم شدید:دی

ناشناس گفت...

salam azizam
bebakhsh,,halam khob nist baraye hamin matni ke az webloge jen zadeh baramon gozashti ro nakhondam :(

rasti,toye dosti ha behtare sen o sal ro na dideh begiri :D onjori ke behem gofti ehsas kardam 20-30 sali azat bozorgtaram ;)

omidvaram zoodtar hesse neveshtanet bar garde
:*

ناشناس گفت...

salam....jaleb bood mese hamishe.....movazebe khodet baash:)

ناشناس گفت...

Looks nice! Awesome content. Good job guys.
»