یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵

شايد دخترك!!!

دخترك از همه بريده بود به خاطر خانوادش، ماه ها خودش رو گول زده بود كه تو اشتباه مي كني! مدام تو خودش تكرار مي كرد دوستت دارن خيلي زياد، مسلم هست كه دوستش دارن، هيچ پدر و مادري نيستن كه بچه هاشونو دوست نداشته باشن...
ولي پدر و مادر دخترك نمي دونستن اون محبت رو تو چي مي بينه! اونا نمي دونستن كه دخترك هيچ علاقه اي به پول و جواهر و ... نداره! اونا نمي دونستن دخترك بزرگترين لحظه زندگيش رو زماني مي دونه كه بتونه پدر و مادرش رو ببوسه! دخترك دلش پر مي كشه براي لحظه اي كه صدا كنه بابا! وپدرش بهش بگه بله! فقط بله نه چيز ديگه اي!
اون حسرت يه گردش مونده به دلش!فقط برن تو خيابون! يكي از شلوغ ترين خيابونهاي شهر! اصلا مهم نيست كجا باهم برن تا هيمن سر كوچه شون!!
اون ديگه حالش از غرولندهاي مادرش بهم ميخوره! دخترك ميخواد فرار كنه ازاين زجر خاموش! به هر قيمتي! ديگه خسته شده! ميخواد حرف نزنه! همش ميخواد حسشو از خودش! مخفي كنه ولي.....
ديشب بهش مي گم:"چيه چي شده؟باز چرا دلت گرفته؟ بازم كه اشكت در مشكته! تو اين همه اشكو از كجا مي اري آخه؟" ميگه:"تا كي بشينم غصه روزامو بخورم!تا كي به خودم دروغ بگم!" مي پرسم چي شده بهم بگو حرف زدن آرومت مي كنه؟جواب مي ده:"مژگان من از همه بريدم، از عشقم دل كندم به خاطرشون، من دوستشون دارم ولي چرا بامن اين طوري رفتار مي كنن؟" هيچ جوابي ندارم بدم ادامه ميده "من كه چيزي نگفتم خودشون بد متوجه شدن! مژگان همش نشستم از خدا مي پرسم چرا من بايد تو اين خونه بدنيا مي اومدم؟ چرا من حسرت خيلي چيزاي ساده رو بايد بخورم؟ چرا من رول بازي كنم براشون؟ " اشكاشو پاك مي كنم سرشو مي ذارم روي بالش موهاشو نوازش مي كنم مي گم بخواب هميشه جواب چراها داده نميشه... ازش فاصله مي گيرم سرشو فرو مي كنه تو بالش و ....
زير لب زمزمه مي كنه " مي كشمتون، توي قلبم شماها رو هم ميكشم مثل خيلي از آدمهاي ديگه..."
پ.ن:
*ديروز با پست آقاي بداغي تمام بدنم لرزيد، يعني يادمون رفته؟ يعني دلامون اينقدر سنگ شده؟ چي شده؟ چي داره به سرمون مي اد؟ يه روزي يكي زمين ميخورد همه دست دراز مي كردن امروز.......
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.(نترسيد مراقب ديگران باشيد ديگران هم يه روزي از شما محافظت مي كنن!!!)

۸ نظر:

ناشناس گفت...

هيچ جوابي داده نميشه چون كه خودمون نميخواهيم جواب رو بشنويم همين
و الا كلي راه و راحل ريخته جلومون
حتما بايد يكي داد بزنه تو گوشمون ؟
******
راستي چرا منم اينطوريم ؟

ناشناس گفت...

اما اگرم بخوايم نميشنويم

ناشناس گفت...

جونم رو گرفت تا بالا بیاد
مال من انقدر طول نداد:))
مژگان 10 کامنت گذاشتم اونجوری تو پستت گفتی ذوق بچه!!!! رو در نطفه کور کردی(همینو می گن دیگه؟)
در این مورد قبلاً باهم صحبت کردیم
و اما پست آقای بداغی
اینطور نیست
من وقتی تو خیابونم تمام وجووووووووودم واسه ی کمک به دیگران پر می کشه
چه مرد چه زن
چه پیر چه جوون
چه سالم چه مریض
....
اما می ترسم برم جلو
کمک کردن به یه پسر جوون که معلومه چه تهمت هایی رو برات به همراه داره
کمک کردن به یه مرد؟پس ترس از ناپاکیه چشمش چی میشه؟
به جون مژگان وقتی می خوام به یه مرد کمک کنم یا حتی حرف بزنم احساس می کنم دارم به زنش خیانت می کنم
متاسفانه اکثر مردهای ایرانی....
کمک به کسی که مشکل جسمی داره؟مطمئنی فکر نمی کنه داری بهش ترحم می کنی؟
می دونی رو زمین موندن به مراتب بهتر از اینه که احساس کنی مورد ترحم واقع شدی

ناشناس گفت...

sakhte adam injoori azab bekeshe!

emrooz age yeki bokhore zamin ye lagad ham behesh mizanan
moraghebe khodet bash

ناشناس گفت...

zendegi hamine ta bode hamin bode
midonam khastei amma yadet bashe ta shaghayegh hast bayad zendegi kard

ناشناس گفت...

سلام.
ممنون كه بهم سر زدي . شايد كار كسي كه به جاي شما برام كامنت گذاشته درست نبوده ولي باعث آشناييمون شده! موفق باشي!

ناشناس گفت...

chi begam belakhare har kasi masayelo moshkelate khodesho dare bayad ye rahi barashun peida kone

ناشناس گفت...

سلام صبا جان
آ یا شما از دارو دسته کسانی هستسد که تا وقتی عشقتان هست محل نمی دهید وبعد به دنبالش می دوید
شما دارای یک نقشه ذهنی غلط هستید
آ یا تو آن گمشده ام هستی را بخوان
و دیگر اینمه ا یا می توانیم یک را بطه را بشکنمی بدون اینکه خودش کسته شویم؟
این مطلب را حتما زود بخوان