مثل هميشه گيج بودم، تو همون لباسي كه بار اخر رفته بودم حرم(امام رضا(ع)) نمي دونم چرا مدام اشك مي ريختم، نمي دونم كجا بودم فقط مي دونستم كه نقارخونه(درست نوشتم) پشت سرمه يه در كوچيك بود همه از اونجا رد مي شدن منم رفتم داخل آروم بودم خيلي آروم... نشستم مي خواستم دعا بخونم كه از خواب بلند شدم ديدم ساعت حدود 4:30 هستش حالم خيلي خوب بود احساس مي كردم حرفامو شنيده... اگه موقعيت داشتم همين امروز مي رفتم مشهد شده براي 2 ساعت حرم باشم و برگردم...
پ.ن: وبلاگ عسلكم آپديت شد....
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.
يا حق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر