جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۸۴

يا زهرا

روز باروني...
ديشب رفته بوديم خونه همسايه روبرويي كه ساليان سال هستش كه با هم در ارتباطيم چون پسر كوچيكش داره مي ره سربازي!! كلي اذيتش كرديم و گريه مامانش رو در آورديم.. جالب بود به مامانش مي گفت گريه نكن مامان يه انگشتر يا زهرا بخر من بكنم تو دستم هميشه حالم خوب مي مونه... مي دونيد چرا؟!
چون دوست دختر عزيز اسمشون زهرا تشريف داره!!!
جالب اينجا بود كه تعريف مي كرد ميگفت براي تمرين (فوتباليست هستش) كه مي رفتن كوه هر جا خسته مي شدن مي شستن تا يكي دوتا ويتامين!!! برسه و انرژي بگيرن و بعد دوباره ادامه مسير مي دادن!! و آرزو مي كرد اونجا هم وقتي خسته شد بتونه ويتامين پيدا كنه!!!!
نمي دونم خودتون قضاوت كنيد زهرا رو بايد قبول كرد يا ويتامين رو..؟؟؟؟
وقتي برگشتيم خونه به شادي و شيطنت اين خانواده حسوديم شد...چقدر خوبه آدم هميشه بخنده و يه موضوعي براي خنده داشته باشه...
پ.ن 1: اون عكس بالا همون روز باروني هفته پيش بود.
پ.ن 2: وبلاگ عسلكم رو نوشتم براش...
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.
يا حق

هیچ نظری موجود نیست: