دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۴

حالا پاشودادن جون.....

آی خدا طاقتم تموم شد!!!! (وای چه شلوغش کردم) بابا من بیچاره دو روزه دارم روزم رو با خبر مرگ شروع می کنم... دیروز خبر فوت یکی از اقوام مدیرعامل که همزمان دخترشم رسید و تا غش و ضعف اونو جمع کنم خودم از حال رفتم. امروزم که اومدم سرکار و دیدم همه جلوی ساختمون جمع شدند با خنده گفتم چی شده اعتصاب کردید روز کارگر که دیروز بود دیدم که می گن دیروز عصر آسانسور از طبقه ۱۱ سقوط کرده و یه نفر کشته شده اون یه نفر طفلکی هم نگهبان ساده بود که دو ماه پیش خدا بهش یه دختر داده بود خیلی ناراحت شدم خوب شد بابائی زنگ زد وگرنه همون جا تو خیابون می زدم زیر گریه خدا بیامرزدشون. الهی این مالکین خرپول رو هم ........ بزنه(قول دادم کسی رو نفرین نکنم) ولی بین خودمون باشه ۲ ماه پیش هم یه پسر جوون دیگه همین اتفاق براش افتاد و بیچاره فلج شد ولی این آقایون خرپول گفتند شکایت نکن ما خرجت رو تا آخر عمر می دیم حالا نمی دونم پاشو از کجا می دن؟ فکر کنم باید برم بپرسم...
حالا از همه اینا گذشته امروز از یه بابت خوشحالم بعد از مدتها که از مریضی بابا می گذره امروز خودش رانندگی کرد خیلی خوشحال بود.

هیچ نظری موجود نیست: