چهارشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۸

Zoo

كلا از حيوانات نمي ترسم ولي در عين حال دوست ندارم بدنشون رو لمس كنم!!!!‌اينو گفتم كه بگم محل كار من يه باغ وحش به تمام معني هستش! پارسال يادمه بچه هاي نگهبان تو خوابگاهشون ي شيشه گذاشته بودن و عقرب و رتيل هايي كه مي گرفتن رو توش جمع مي كردن (كارخونه محل كار من نزديك كارخانه سيمان صوفيان هستش و اطرافش بيابون هست!) دقيقا پشت كارخونه يه كارخونه ديگه اي هست كه سروكارش با چوب هست و بالطبع موش فراوون يافت ميشه اونجا و اين موش هاي خوشگل مهمون كارخونه ما هم هستند!!!
پارسال اوايل تابستون صبح اول وقت تا رسيدم رفتم غذامو بذارم تو يخچال! ديدم جاي خالي پيدا نمي شه ظرف غذامو اومدم بذارم روي كابينت كه وسايل رو جا به جا كنم تو يخچال كه يه لحظه ديدم فاصله دستم با جنازه يه موش خوشگل چيزي در حد ميليمتر ‌!!!!! چنان جيغي زدم كه ...........
تا اينكه امروز صبح بعد از 2 روز مرخصي وارد اتاق كارم شدم ... گلدون روي ميزم رو آب دادم و وسايلم رو جا به جا كردم.. چايي دم كردم و صبحونه رو هم نوش جان كردم... اومدم پشت ميزم به عادت هميشه زير پاييم رو جا به جا كردم وكفشم رو در آوردم تا دمپايي راحتي پام كنم...
همين اومدم پامو بكنم توي دمپايي ديدم كه انگشت شستم تو دهن يك عدد موش نازنينه!!!!‌
اومده بود تو دمپايي من مرده بود!!!!!‌ باورتون مي شه چنان لم داده بود كه انگار رو پر قو خوابيده (ياد قصه خاله سوسكه افتادم) كاش عكس مي گرفتم كه ببينيد چطور خوابيده بود! ‌اما همين شوكي كه به من وارد شد باعث شد يه جيغ بنفششششششش مهمون كنم كارخونه و تا يه ساعت نفسم بالا نياد!!!!!
البته 8 هزار تومن هم ضرر كردم و دمپايي رو با موشش انداختم بيرون!!!!‌ جوييده بود دمپاييم رو!!!‌ فكر كنم بوي دمپايي كشته بودش ...
البته مي دونم يه جور سم خورده بود كه گذاشتن تو كارخونه.. اما مست و خرامان اومده تو دمپايي من لم بده كه جان به جان افرين تسليم كرده....
پ.ن: طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق ... ميشه يه خواهش كنم؟ لطفا بهداشت دهانتون رو تو اين ماه بيشتر از هر وقت ديگه اي رعايت كنيد...
در ضمن مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد...

۸ نظر:

sani گفت...

دمپایی که بو نمی گیره بلا =))

بهار جون :دی گفت...

:)))
جیغ بنفشششششششششششششششششش

ووی

نترسیا
باز خوبه زنده شون رو ندیدی
:دی


دمپایی جویده بوده اخی:)))

امیر حسین گفت...

سلام خوبی یه گربه بخر بذار کنار دستت

بهار گفت...

تولد آرش :)))
زود بیا

arash50.blogfa.com

دختر آفتاب گفت...

به بهار:
زنده شونم فراوون ديدم.. پارسال خانوم همكارم باردار بود و يه زندشون صاف جلوم بود از ترس اينكه اون طفلك پس نيوفته خيلي اروم گفتم بچه ها نترسيد ها... يه موش كوچولو اينجاست... باور كن خيلي خيلي اروم و با خنده گفتم .. هنوز اونا موش رو نديده تا من كلمه موش رو گفتم جيغي كشيدند كه به ساختمون مهندسيمون رسيد!!

خانه ما گفت...

خوب..توصیه های ایمنی...اول اینکه از دمپایی از=رزان قیمت استفاده میکنیم..اگر توان مالی ما اجازه نمیده وباید برای خیلی از مسائل کمی زیادش کنیم با مایه کلرنگ میشوریم اینطوری طاعون هم کارگر نیست...دوم موش ها حیوانات نازنینی هستند فراوانی انها باعث میشه یک ازمایشگاه تحقیقاتی دایر کنی تا بتوانی به جهش چه عرض کنم به پرش علمی ایران کمک کنی...این روزها خوب پول میدن..بیشتر از جنوب لبنان...سوم سوسک ها رو میتونی برای تایلند صادر کنی وخوب پول دار بشی هم شکم مردم سیر بشه هم پول بگیری ..هم تاجر بشی هم از طرف سازمان ممل مورد تقدیر وتشکر واقع بشی هم در احادیث به عنوان یک مومن ذکر بشی...خوش باش...شنیدی یک کتا ب است میگه قورباغه رو قورت بده...تو هم میتونی با موشها همین کار رو بکنی

شمیم گفت...

ای وای دمپایی تو خورد ؟! :))
وای چه لحظه های وحشتناکی رو گذروندی عزیزم :*

دختر آفتاب گفت...

به شميم :
اوهوم :دي
تركها به اين حس مي گن ديسكينديم...
وحشتناك نبود ولي خيلي جا خوردم كديييي
خوشحال شدم كامنتت رو ديدم ... :-*