سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۸

همين طوري نوشت...

خوب بعد از مدتها تصميم گرفتم يه پست طولاني بنويسم از تولدم.....

از چند روز قبل منتظر بودم ببينم رضا برنامه اش براي تولدم چي هست؟ كلي خود خوري داشتم!!! (خب چيكار كنم روي روز تولد حساسم ديگه!) 11 تير امسال اولين سالي بود كه تو خونه خودمون بوديم و سال پيش تو بحبوحه مراسم حنابندون بوديم و انتظاري بابت كادوي تولد نبود هر چند كه رضا برام هديه گرفته بود و كلي خوشحالم كرد..
چهارشنبه عصر رضا بهم خبر داد كه روز جمعه مهمون داريم! با اينكه فقط 3 نفر بودم اما براي من فرقي نمي كنه و كلي
فكرم مشغول شد كه چي درست كنم و چي كم داريم تو خونه! خريد ها رو ليست كردم و دادم دست رضاي طفلك.. صبح پنجشنبه تا ساعت زنگ زد يييهووو دستاي يه نفر حلقه شد دورگردنم حالا تبريك نگو كي بگو!! (سيسسسس بي تربيت)
و بعد هم خوندن اس ام اس و تبريك تولد از طرف اميرسردرگم، اميرحسين و فرزانه ..خوشحال شدم كه هنوز بچه ها به فكرم هستند...خلاصه كه راهي محل كار شدم.. من يه همكاري دارم كه تو فيس بوك مرحوم عضو هست و اسم من رو تو ليستش داره... خوب مسلمه كه تا رسيد با صداي وحشتناك بلند شروع كرد تبريك گفتن و بقيه همكارا متعجب :دي
بعد از ظهر قرار بود برم يه مقدار(!) خريد ها رو انجام بدم .. كه نمي دونم چي چي شد كه مجبور شدم سه بار پله ها رو برم بالا و بيام پايين... وقتي تو بازار رضا رو ديدم و حال و احوال كردم هيچ اثري هنوز از كادوي تولد نبود، حتي تركش هاش هم نبود!‌ بي خيال كادو شدم و اومدم خونه و كلي خون و دل خوردم تا يه سري كارها رو انجام دادم براي مهموني فردا.. حدود ساعت 8 بود كه ديدم يكي نفس زنان اومد تو ...اوهوووم سوپرايز شدم
يه كيك و يه جعبه شيريني و يه نايلون كه توش كادو بود... كلي خودمو كنترل كردم تا يه كم صبوري كنم ! اما نشد كه نشد... آخر به زبون اومدم و از رضا خواهش كردم كادوي تولدم رو بهم بده :دي
كلي ذوق مرگ شدم... من هميشه عاشق كارهاي دست بودم و هستم... يه گلدون خوشگل ... نانازززز... وحشتناك دل نشين... اما تو نايلون رضا يه چيز ديگه هم بود!!!! هر كاري كردم نتونستم حريفش بشم و ببينم اون يكي چيه.. و دليلش هم اين بود كه اين كادوي سالگرد ازدواجمونه... دم غروب هم مامان و خواهر رضا اومدن و كلي شرمنده كردن.. همين جا از اميرحسين هم ممنونم بابت كادويي كه برام پست كرده بود :-*
اما با همه اين حرفا باز هم دلم يه جورايي گرفته بود و همش منتظر بودم مامان بابا و ياسي و م‍ژده از در بيان تو.. حتي يه جورايي آماده استقبال هم بودم ازشون... اما خوب اونا هم گرفتارن ديگه... با تبريك گفتناشون همچين بغض كرده بودم كه ...

كادوي تولد


كادوي سالگرد ازدواج


احساس مي كنم خيلي بد مي نويسم!!!‌ احتمالا نوشتن يادم رفته :دي فعلا تا همين جا كه حوصله كرديد و خونديد ممنون ...
*اينم عكس هنري آقا از من تو روز مهمون داري :دييي
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.



۱۳ نظر:

بهار :( گفت...

:(
من خیلی بدم :(

بهار گفت...

تولدت هزار بار مبارک خانوم گل :* هزار تا بوس و بگل :*

الهی همیشه دلت خوش باشه :*

خب من یادم رفته بود :( دعوام کن :(

بهار گفت...

یعنی داداش به این خوش سلیقگی هیچکی نداره . چه خوشگلن من حسودیم شد :)) مبارکت باشه خانوم خانوما.
دست حاج آقاتون هم درد نکنه واقعا :)

البته ناگفته نماند که از پس زمینه عکس به خوشسلیقگی عروس خانوم حسابی پی بردیم :*
ماشا الله :*

پیش بندشوووووو :)))) :*


بهار چقدر حرف میزنی برو خونه تون :دی

امير حسين گفت...

سلام ممنون كه سر زدين

farzaneh گفت...

salam azizam
man hamishe be yadet hastamo mimonam va doset daram sharmande nashod hadiyeyi befrestam ke dargire emtehana bodam vali ishala didamet hatman jobran mikonam
albate ba boso baghal:d (hasodim shod)

farzane گفت...

doset daram najor:x

farzane گفت...

ey vay yadam raft be agha rezaye khosh salighe salam beresom

دختر آفتاب گفت...

به بهار:
اين حرفا چيه خانوم گلي :-*

به فرزانه:
ممنونم ك هستي :)

خانوم گلی گفت...

تولدت مبارک خانومی...به به چه کادوهایی!

سانی گفت...

سلام مژگان جونم تولدت مبارک ببخش خیلی دیر شد. دست آقا رضا درد نکنه با این گلدونای خوشگل کار اصفهان!
سالگرد ازدواجتونم مبارک. چقدر زود گذشت...

سانی گفت...

پیش بند کدبانومونو ببین :*

بهار سابق - خانوم گلی جدید گفت...

همه شاهد باشین من این همه حرف زدم و زبونم خسته شد ، خانوم یه کلمه نپرسید بهار جونم بفرمایید و اینا :(( :دی

تازه شم بهم گفت این حرفای بد چیه میزنی.
دعوام کرد


تازه شم گفت خانوم گلی :))) :****

دختر آفتاب گفت...

به خانوم بهارم:
جانم؟؟؟؟ :-O
من چيكاركردم ؟؟ :-؟
من همه جور مخلصم آبجي چرا كوتكمون مي زني؟
:-*
آخ نمي دوني چقدر دوستت دارم كه...