سه‌شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۷

چه دو هفته اي... :دي

اوف كه هنوز تو حال و هواي تهران و خونه مامان اينا هستم...
هفته پيش يعني 21 بهمن فرزانه اومد تبريز و مهمون خونه مون شد... طبق معمول اولين جايي كه مي خواستم ببرمش بازار بود (خوب چيكار كنم من بازار تبريز رو دوست دارم )

فردا صبحش به علت تعطيلي همه جا!!! مشغول چرتيدن بوديم كه يهو به سرم زد بريم كوه ... عجيب مسير اينالي(einali) يا همون بقعه عون ابن علي خوش گذشت... هوا فوق العاده بود و بارون حسابي بهمون چسبيد.



حدود ساعت 1 رسيديم خونه و ساعت 3 هم راهي بازار شديم... كليوسايل آرايش خوشگل خريديم و در حين خريد مجبور شدم با اون شتباهات خنده دارم تركي حرف بزنم :ديييي
 ..
اما از خستگي جنازه هامون (دور از جونالبته) رسيد خونه و اينقدر توان نداشتيم كه سفره شام رو جمع كنيم... در نتيجه آقاي همسر سريعا اقدام نمود و باري رو از رو دوش من و فرزانه برداشت 

خلاصه كه روز خوبي بود ... آخر هفته هم راهي تهران شديم و خونه مامان جان بوديم... دلم براشون خيلي تنگ شده بود..  روز اربعين ياسي شعله زرد خوشمزه اي پخت كه حالمون جا اومد :-* اما حيف كه 4 رزو خيلي زود تموم شد .... كلي خودمو كنترل كردم كه موقع برگشتن تبريز گريه نكنم... تا خود تبريز يك كلمه هم حرف نزدم...  چقدر خوب كه مژده زود كوتاه اومد و زياد بي تابي نكرد.. دخمرم قول داده 4 تا جمعه ديگه شمره تا خاله جونش بره ببينتش دوباره.... الان هم دارم هول هولي تايپ مي كنم و هنوز ساكمون رو باز نكردم... قرار بريم با آقاي همسر عزيز براي  سپندارمذگان كادو بخريم
...
پ.ن:
حس خيلي خوبي بود وقتي كامنت بهارو فرزانه رو ديدم... خوشحالم كه هنوزم كسايي هستن كه به اينجا سربزنن... :-*
راستي شماها مراقب خودتون و اطرافيانتون هستيد؟

۴ نظر:

ناشناس گفت...

salam azizm:*
kheyli khosh gozasht behem
manam khoshhal shodam ke pishet bodam
rasti nagofti ke man arayeshet kardam:p
doset daram
movazebam hastam:d:x

ناشناس گفت...

سلام:)
خوشحالم خوش گذشته.
دلم برا فرزانه تنگ شده
برای مژده

ناشناس گفت...

چقدر خوشحالم که مینویسی این جا رو.
مراقب خودت باش. منم عاضق بازار تبریزم.به آقای همسر سلام برسون

ناشناس گفت...

irancell inja pokide:((
alan 4 roze:(