چهارشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۴

مرداب

من از سکون متنفرم ...
من مرداب شدم...
بوی گندم همه جا رو برداشته....
من خسته ام...
من از شنبه متنفرم...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام بر دختر آفتاب. از دیدن وبلاگت خوشحال شدم . مهمترین پیام داستان هزار ویکشب اینه که اگه می خواهید زنده بمونی باید بگی یا بنویسی . ارادتمند وآرزومند سعادت تو . بودای خاموش