جمعه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۴

خدایش بیامرزد

مادر منشین چشم بره برگذر امشب
که بر خانه پر مهر تو دیگر نشتابم
آسوده بیارام و دگر درگذر از من
که بر حلقه این خانه دگر پنجه نسایم
با خواهرانم نیز مگو او به کجا رفت
چون تازه جوانند، تحمل نتوانند
گر خواست رفیقی خبر از من
برگو که دگر نیست به گیتی اثر من

سلام ببخشید که این روزا خیلی کمتر مجالی هست بیام و به خونه های قشنگ تون سر بزنم... چند روز پیش با دوستی صحبت می کردم که یه عزیز از اعضای خانواده اش رو از دست داده بود و متاسفانه روحیه خیلی بدی داشت. خیلی سعی کردم آروم ترش کنم ولی خوب بهش حق می دم که بی تاب برادرش باشه. مخصوصا عزیزی که ناگهانی و یا بر اثر حادثه از جمع ما می رند. درسته ناگهانی از دست دادن کسی خیلی سخت و غیر قابل باوره ولی یه مزیتی داره اونم اینکه اون عزیز زجر نمی کشه و ذره ذره آب نمی شه، خانواده هر روز از بین رفتنش رو نمی بینن. نمی دونم امروز فیلم بی مزه و آبکی شبکه یک رو دیدید یا نه؟ شخصیت ضیا رو منظورمه... یه لحظه فکر کنید چه زجری خودش و دخترش می کشیدند... یه لحظه فکر کنیم رو زندگی این جور آدمها...

دوستتون دارم
یا حق

هیچ نظری موجود نیست: