دوشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۴

دیروز

دیروز ساعت 16:45
من به مدیر- با من امری ندارید؟
مدیر- به سلامت خسته نباشید. لطفا فردا برنامه اش رو بگیر من می یارمش که آپگرید کنیم.
- حتما. خداحافظ. (با صدای بلند ) آقای .... خداحافظ خسته نباشید.
بعد هم صدای در........
ساعت 17:50
من- سلام .. سلام خاله ای عسلم جیگرم، یه ذره برای خاله نا نای کن...
نی نی آبجیم – دَ دَر دَ دَر... (بلافاصله شروع به حرکات ریتمیک دست و پا و بعضا شکم!!!)
مامان من- مامان فردا میخوام اتاقتو تمیز کنم خاله هم می یاد کمک !!!!! کامپیوتر و باز کن ضبط رو باز کن تمیز کن.
من- مامان آخه من نیستم خونه که اتاقمو باید خودم باشم بذارش برای پنجشنبه و جمعه.....
....
....
ساعت 18:30
همچنان خاتون خونه راضی نشده و بنده باید برم یه جای CD بخرم که 200 تا ظرفیت داشته باشه (آخه همین دو روز پیش 8 هزار تومن دادم یه 100 تائیش رو خریدم...)
من- اگه دیر کردیم شام بخورید ( همراهان آبجی و نی نی و شوهر آبجی)
- به سلامت. پوشک برای نی نی یادت نره ها بچه ام اذیت می شه!!!!
- چشم حتما.
- بابایی شما کاری نداری؟
- زود بیایید...
- خداحافظ
ساعت 19:00
من- چقدر خیابون ها شلوغه از بلوار دانشگاه آزاد بریم من فروشگاه نابغه خرید دارم..

و ما تا ساعت 20:40 همچنان پشت این ماشین های تبلیغاتی آقای محسن رضایی گیر کرده بودیم (البته یه شاخه گل هم به نی نی رسید)

ساعت 22:00
مامان- زود بخواب!!!! من رفتم بخوابم..
من – باشه. شب به خیر.
ساعت 23:00
بالاخره تموم شد و حالا برم سراغ میز تلویزیونم و ضبطم... حالا کجا جمعشون کنم.. وای یادم باشه دفتر خاطراتم رو بردارم از کشو بذارم تو سامسونت اگه بمونه دخلش اومده.
.... (بخونید کار)
... (اینم همون بخونید)
ساعت 24 (به ساعت اتاقم)
برم بخوابم دیگه نمی کشم..
ساعت 4:30 امروز
وای باز که این بچه داره می خنده (زنگ ساعت) یعنی باید بیدار شم ای خدا!!! من خوابم می یاد. مثل جنازه خودمو می کشم تو حال.. به زور لباس تنم می کنم و با بی حوصلگی بلوتوث و سی دیش رو می ذارم تو کیفم که عکسهایی که گرفتم بریزم تو هارد...
ساعت 5:20
خودمو بزور انداختم تو ماشین و خوابیدم. وای !!!!!! دفترها رو یادم رفت از کشو بردارم. کاش امروز زودتر عصر بشه!!!!

هیچ نظری موجود نیست: