شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۸

آروم...

آرومم... تو اين چند وقت يه عالمه اتفاق افتاد!
يه دوره روحي خيلي بد رو گذروندم و هنوز هم تركش هاش مي رسه!
دلم خواست يادداشتك بنويسم مثل نازلي كه دلم براش تنگ شده..
1. بعد از چند روز كه صابخونه گفته بود بريد بيرون از خونه مون :دي خودش اومد گفت تو رو خدا بمونيد همين جا :-پي و بدين ترتيب همچنان ماندگار شديم تا تيرماه سال ديكه ولي از الان مي دونيم كه بايد سال ديگه بريم يه جا ديگه
2. ازكوچ كردن از اين خونه به اون خونه بدم مي اد! خدا خودش زودتر كمكمون كنه بتونيم خونه تهيه كنيم !
3.تولد عسلكم گذشت و با اينكه اينجا بودن چند روزي ولي طفلك بچه-م همش مريض بود... حتي روز تولدش!
4. مي دونيد مژده خيلي عوض شده و ديگه مثل قبل نيست؟ جدي ازدل برود هر آنكه از ديده رود.. اما من كه دوسش دارم و اون بي خبره...
5. تولد امير حسين اومد و رفت و من به خاطر يه اشتباه كوچيك يه روز ديرتر بهش تبريك گفتم ... باز هم معذرت مي خوام خان داداش.. اين سكوتم رو به پاي بي معرفتي نذار...
6. كلا سكـــــــــــــــــــــوت اختيار كردم!
7. اين روزا اينقدر خسته ميشم از سر كار مي رسم كه حد نداره! واقعا اينا درك نمي كنن از 7 صبح كار كردن مداوم تا 5-6 عصر طاقت فرساست؟
8. دلتنگم... با همه پر حرفي هام برات ته دلم پره از سكوته
9.من دلم روز عروسي مون رو ميخواد :((
10.ميخواستم بگم.... اما نه تو پست بعدي

هیچ نظری موجود نیست: