چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

پايان...

اينجانب(اينجانبه) دختر آفتاب در كمال صحت و سلامت عقل و روح تمامي دوستان مجازيم رو به خداي مهربون و دلهاي مهربونشون مي سپرم و خداي من شاهده لحظه اي مهربوني هاشون رو فراموش نمي كنم...
(عين وصيت نامه شد!!!‌)

حالم خوبه.. كاملا .. فقط بعد از 6 سال بودن تو اين دنياي مجازي بايد كمي فاصله بگيرم... اسم دختر آفتاب رو استاد عمادي عزيزم كه هميشه به همين اسم ازش نام مي برم و خودم بابا حميدرضا صداش مي كنم با يه شعر بهم هديه داد ...
اگر يه روزي بخوام باز هم بنويسم مي شه با يه اسم ديگه نوشت و اگر لياقت داشته باشم دوستاي گلي مثل شماها رو پيدا مي كنم ...
دلم ميخواد از تك تك تون بگم... از قديمي ترين (زمزم) شروع كنم و به جديدترين (شادي) برسم ولي اونوقت با وجدانم چيكار كنم اگر اسم كسي رو جابندازم؟
ازم دلگيرو ناراحت نشيد اگر اس ام اس و ايميل و تلفن ها رو جواب ندادم... مخصوصا تلفن ....
تا اول بهمن اين روش ادامه پيدا مي كنه و جواب نمي دم.. اول بهمن ماه خطم رو مي فروشم...
همگي تون رو دوست دارم .. خيلي زياد ...
پ.ن:
* تك تك تون داريد با كارهاتون و نوشته هاتون و حتي صداتون جلوم رژه مي ريد...
* يه سفارش دارم برات نازلي... مي دوني نه؟ خب؟ مرسي :-*
* اگر دستام از سرما كبود نشده بود حتما خيلي بيشتر مي نوشتم...
به قول خواهرم بعدا نوشت : "تلفن همراهم رو خاموش كردم."
خيلي زياد مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.. حتي اگر كسي بهتون يادآوري نكنه... متاسفم كه اگر(!) كسي به وجودم! نياز داشت و من نبودم... .