چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵

نگاه!

مــانــده نــگـاهـم بــه د ل پـنـجـره
تــر شــده از هـجرت تـو خـاطـره
کوچه پر از حسرت دیوانه گـیست
خــانــه تـهـی از نـفـس زنـدگـیست
بـی تـو دلـم نـیمه شـبی سوی دشت
پـر زد و آواره شـد و بــر نگـشت
لـــذ ت بــیـداری یــلـد ا تـــویـی
تــازه تــریـن رکــن تــمـنـا تــویـی
چــشــم تــو آغــاز پـــریــشـانـی ام
هــجــرت تـــو عــلــت ویــرانـی ام

ببخشيد كه كپي كردم! دست درد و ناتواني تايپ كردن امانمو بريده... همچنان عرق شرمندگي از كامنت ها و ايميل هاتون روي پيشونيم نشسته...
مراقب اطرافيانتون باشيد.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

خوشحالم که کپی هم کردی مهم اینه که اینجا بنویسی :) خونه تو دختر آفتاب

پرت وپلا گفت...

khoshhalam ke bargashti :D

آورا گفت...

واسه چی دستت درد میکنه؟

ناشناس گفت...

هوررررررررا به خاله
هورررررررررا عسلک
بازم خاله ای برگشتی
خوب کاری کردی
آففرین
بیبیب
هورررا
بیبیب
هوررررا
بب....
آخ ....
واییی.....
نزن ...
بیببیب
اوخ ....
هورررا

ناشناس گفت...

سلام
آفرین دختر خوب و نازنین
خیلی خوشحالم که برگشتی اگر چه مطمئن بودم طاقت نمیاری از ما دور بشی :دی
شعرت هم که...

ناشناس گفت...

خدا بد نده؟
مشكل چيه؟
شعر هم خيلي زيبا بود. ممنون از اينكه لطف كردي و اينجا گذاشتيش.

ناشناس گفت...

سلام
نوشته هاترو خوندم
دلم گرفت
به من هم سر بزن


adalar.blogfa