چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۴

من و ميترا (معجزه)

من خودم شاهد بودم
وقتی میترا
همین دختر همسایه
می آمد کنار پنجره
گنجشک های درخت آلبالو
لابلای شکوفه ها
چه بالا و پایین می رفتند
چه حالی می کردند با جفتشان
من خودم شاهد بودم
قناری روی شاخه نسترن
زده بود زیر آواز
و شب بوها تو روز روشن
غوغایی کرده بود عطرشان
حالا بگو کِی؟
وسط زمستان
از وبلاگ دوستت دارم ها- مهران


* مديرعامل اصفهاني ديروز از دبي برگشته برام سوغاتي آورده تازه براي سرايدار شركت هم آورده دستش درد نكنه فقط حيف كه ادكلنه خيلي بد بو هستش
* اين روزا شديدا درگير يه جشنم كه به زودي همتون مي فهميد براي همين وقت كمي دارم براي سر زدن به وبلاگ هاتون ...

* آخ آخ خفه شدم!!!
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.-درمورد اين موضوع هم مي گم آقا مهران چشم
ياحق

هیچ نظری موجود نیست: