حتما شما مي دونيد كه شهر ساوه يكي از شهرهاي قديمي و مذهبي هستش حتي وقتي وارد اين شهر كويري مي شيد به خوبي اينو مي تونيد حس كنيد. امامزاده هاي مختلفي داره كه يكي از اونها امامزاده سيد اسحاق هستش كه عكسهاش رو مي تونيد اينجا و اينجا ببينيد.
نمي دونم چرا ولي من احساس مي كنم مردم اين شهر بي اندازه غمگين هستن و مدام دنبال يه مسئله كوچيك مي گردن كه تبديلش كنن به يه كوه از مشكلات(خاتون خونه اهل ساوه هستش) شايد هم آدمهايي كه اطراف من هستند اين طور باشند.
برخلاف يه عالمه چيزهايي كه در مورد ساوه بد مي گم ولي يه رسم خيلي جالب دارند. ساوه اي ها تو مراسم عروسي شون يه نوع غذا به اسم شاخدار پلو دارند. در قديم رسم بوده كه عروس خونه خودش و داماد هم خونه خودش مهموني و پايكوبي داشته بعد شب زمان شام كه مي شده از طرف داماد يه بوقلمون كه همون طور كامل روي آتيش پخته شده رو توي يه مجمع( يه سيني بزرگ از جنس مس،روحي يا استيل) كه زيرش هم برنج ريخته شده مي ذاشتن و داماد هديه اي و تحفه اي به اون آويزون مي كرده مثلا به گردن آقا بوقلمونه گردنبند مي دادن و يا به پاهاش انگشتري مي كردن! و زماني كه داماد مي اومده دنبال عروس يه پسر مثل برادر،پسرخاله و يا پسر عمو اين ظرف غذا رو روي سرش مي ذاشته و همراه داماد راهي مي شدن و وقتي مي رسيدند خونه عروس تا هديه اي از طرف خانواده عروس نمي گرفته اونو زمين نمي ذاشته و بعد از اين كه عروس و داماد اون غذا رو مي خوردن وسير مي شدن! به قولي از اون غذاي تبرك شده به دخترهاي دم بخت مي دادن تا بلكه بختشون بازبشه اين از تاريخچه شاخدار پلو...
جاتون سبز هفته پيش رفته بوديم عروسي يكي از اقوام خاتون تو ساوه بگذريم كه اصلا شباهتي به عروسي نداشت چون همه بعد از مدتها همديگه رو ديده بودن و چاق سلامتي مي كردن و فرصتي براي عروس و داماد نبود طفلك عروس و داماد هم انگار خيلي وقت بود همو نديده بودن چون ديدن چاره اي نيست و هيچ كس به اونها كاري نداره گرم صحبت بودند! خلاصه شام كه خورده شد دختردايي بنده گفت كه ميخوان شاخدار پلو بيارن براي عروس منم كه منتظر با خودم گفتم خوب بعد از مدتها چشممون به جمال شاخدار خان روشن مي شه ولي چشمتون روز بد نبينه شاخدار نبود كه هيچ فكر كنم هيچ دست و پا هم نداشت آخه بوقلمون تبديل شده بود به مرغ كوچولو و ريزه ميزه گفتم خوب حتما فكر كردن كه عروس و داماد لاغر هستن همين بسه به يكي دو نفر ديگه هم مي رسه كه باز هم اين فكر خام بود چون همين كه سيني رسيد روي ميز ديدم دو تايي حمله بردن طرف غذا!!!! نتيجه اين شد كه تصميم گرفتيم بدون شاخدار جون خوردن برگرديم خونه
پ.ن: دو زاري بعضي ها چقدر دير مي افته!!!!
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.
يا حق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر