شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۴

آخیش.... خستگیم در رفت

سلام خوبید؟ یه استراحت جانانه رفتم جای همگیتون خالی، اونم کجا؟ تو اتاق خودم یه جای پر از انرژی، هر چند هوا اینقدر گرم بود که نه تنها کولر جواب نمی داد بلکه روشن بودن همزمان پنکه هم جوابگوی گرمای هوا نبود. حداقل به یه نتیجه رسیدم که برای خودم خیلی مهمه شاید بد نباشه شما هم روش فکر کنید اونم اینه که باید با هر کسی و هر اخلاقی شدیدا سازش کرد، و در کنارش سکوت اختیار کرد مخصوصا وقتی طرف مقابل عصبانی هستش....
یه چیز دیگه هم هست میشه یواشکی معذرت خواهی کرد، جمعه تولد مامان جونم بود (گفتم که بهتون ما همگی با تیرماه قرارداد داریم) از اونجایی که منم استادم تو خراب کردن همچین روزایی سر یه موضوع خیلی خیلی کوچولو همه رو عصبانی کردم، بعد که دیدم همه عصبی شدند و اوضاع قمر در عقربه سکوت کردم!!!! (میشه نوشدارو پس از مرگ) خلاصه تا غروب هر چی یقه غرورمو گرفتم که بابا بیا برو معذرت خواهی گوش نکرد که نکرد از اون طرف هم وجدانم شدیدا درد می کرد دیگه امانمو بریده بود. با هزار کلنجار رفتن و فکر کردن دیدم یه کار مونده اونم اینکه با پلیدی تمام نی نی آبجیمو بندازم جلو.... خلاصه ساعت 8 شب همه روی تختها زیر درخت نشسته بودند که من با سروصدای فراون وارد شدم و بلند گفتم:«تربچه(مثلا اسم نی نی ) برو از مامانی معذرت خواهی کن! زودباش، دختر بد آدم اینقدر ........» درد سرتون ندم که خودمم باورم شده بود همه چیز تقصیر نی نی هستش خلاصه با خنده همه چیز حل شد منم یه نفس راحت کشیدم ولی شدیدا تصمیم گرفتم مسالمت آمیز رفتار کنم.
نمی دونم چرا با اینکه مامانیم رو خیلی دوست دارم و خیلی ماهه و خیلی عزیزه برام ولی گاهی کلاهمون با هم قاطی میشه و این مدلی میشه.خدا روشکر از دلش درآوردم هر چند که 5 هزار تومنی پیاده شدم و مجبور شدم به همه بستنی بدم ولی خوب می ارزید...
ناگفته ها:
*شدیدا دلم میخواد برم بیرون پیاده روی اونم وسط گرما!!!!!!!
*باید یه انجمن تشکیل بدم و خودم بشم مسئولش به اسم انجمن چاقان ایران. البته اول تپلان بود ولی فکر کنم کار از تپلی گذشته .... خدا خیلی دوستم داشته بهم یه قد بلند داده که چاق بودنم در حد تپل بودن خودشو نشون بده اگه بگم چند کیلو ام که باورتون نمی شه!!!! (نمی گم !!! هرگز!!!) هر کسی راه کاری داره ارائه بده، خواهش می کنم هم نگید برو پیش کرمانی که دیگه حالم از این جمله به هم میخوره، فقط رژیم خوب بلدید بهم بدید پیاده روی هم که از روزی 20 دقیقه شروع شده...
* کسی دکتر مهرداد دارابی – چشم پزشک متخصص از آمریکا که تو نوین دیدگاه هم لیزیک . لازیک می کرده ور می شناسه؟ شدیدا بهش نیاز دارم...
*نوشی جونم انگاری یه کم آرومه، خودش نوشته بالاخره تونسته گریه کنه. من که هر روز 18:30 رو یادم نمی ره و برای 10 دقیقه فقط به نوشی فکر می کنم.
می دونم شدیدا حرف زدم و حوصلتون سر رفت

مراقب خودتون و اطرافیانتون باشید.
یاحق

هیچ نظری موجود نیست: