سه‌شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۴

بدون عنوان

معمولا صبح ها كه مي رسم قبل از اينكه كاري بكنم تو شركت كامپيوتر رو روشن مي كنم و سريعا كانكت مي شم آخه وقتاي ديگه مدير ميخواد چت! كنه و فرصتي براي من نمي مونه؛ اگه بخوام مطلبي پست كنم تايپش مي كنم و گرنه ايميل رو چك مي كنم و مي افتم به جون وبلاگ ها مختلف.. چند روز پيش مدير زودتر از روزهاي ديگه اومد و من از كامنت گذاشتن جاموندم(آخه وبلاگها رو باز مي كنم تو افلاين مي خونم و كامنتهاشو تو ورد تايپ مي كنم و دوباره كانكت مي شم و كامنت مي ذارم) حدود ساعت 11 ديدم نه ديگه نمي تونم از خوندن بلاگ ويولت بگذرم و بايد كانكت شم!! دو تا مدير هم براشون مهمون اومد و دقيقا اومدن نشستن روي مبل هاي روبروي ميز من ... منم سريعا از خط ديگه كانكت شدم و بلاگ ويلي رو باز كردم و طبق معمول بعد هم كامنتهاشو.... چشمتون روز بد نبينه باز شدن كامنت ها همان و هرهر خنديدن من با صداي بلند همان... مي دونيد كدوم كامنت رو مي گم ديگه؟! اين رو كه فريد نوشته بود....
مديرها با تعجب من رو نگاه كردن و گفتند چيزي شده ؟!! تا زه يادم افتاد كه اينا هم نشستن ولي مگه بند مي اومد خنده من... گفتن نه چيزي نيست و معذرت خواهي كردم رفتم تو شركت دوستم...
پ.ن: ببينم شما بلاگ عسلك منو ميخونيد ديگه؟! مي دونم ولي كامنت نمي ذاريد..........
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.
يا حق

هیچ نظری موجود نیست: