چهارشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۵

عشقولانه هاي من و خرك!

من و اين آقا خره هر روز صبح كلي واسه هم عشقولانه در مي كنيم و به قولي love مي تركونيم !!! كله سحر كه مي شينم تو ماشين تا در رو باز مي كنم مي گم سلام چطوري؟! اونم با قيافه اخمالو و خوابالوش هيچ چي نمي گه و سرجاش ساكت مي شينه، پسر خوبيه بعد هم كه تو اتوبان مي بينم لوسش نكردم و الانه كه باهام قهر كنه مي شونمش جلوي چشمم و كلي باهاش حرف مي زنم و ماجراهاي ديروز خونه و يه عالمه از شيطوني هاي مژده رو براش تعريف مي كنم اونم با حوصله گوش مي ده تا برسيم وقتي رسيديم تازه عشقولانه هاش شروع مي شه يه قلقلك كوچولو كه مي دم شيمكشو !‌فوري بوسم مي كنه و بهم مي گه كه دوستم داره منم بدون هيچ ترسي موهاشو ناز مي كنم و مي گم منم دوستت دارم يكي يدونه ...

راستي مواظب خودتون و اطرافيانتون باشيد.. چقدر بگم آخه

دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵

...

دلِ من، دست بردار ؛ ديگه بسهِ انتظار
ديگه هي، اسمشو، توبه يادِمن نيار
اون ديگه، نمياد ، عمرتو هدر نكن دلِ من
دلِ من، منو در به در نكن
دلِ من،اون ديگه، نمياد
بهتره عاشق بشيم ،باز دوباره، من و تو
دلِ ِمن ديگه بسه آخه اون كه ميخواي تو ديگه نمياد
* اين آهنگ وبلاگت اعصابمو داغون كرده! با اين حال مثل اين مازوخيسمي ها نمي تونم دل بكنم ازش !!!!
* خدا جون يه نگاه بنداز خيلي ها ظرفيت تكيمل شدن ها قربونت برم بسه شونه ديگه اصلا من به درك ولي....
*ديگه واقعا بسه حالم از خودم به هم ميخوره نارگل اگر تو نبودي خيلي چيزها عوض مي شد خيلي راحت تر سكوت مي كردم ... ولي .....

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

حيف انسانم ومي دانم تا هميشه تنها هستم

اگر خواستي بيايي من همان جايي هستم كه رهايم كردي!!!!


تكيه بر جنگل پشت سر
روبروي دريا هستم
آنچنانم كه نمي دانم در كجاي دنيا هستم
حال دريا آرام و آبي است
حال جنگل سبز سبز است
من كه رنگم را باران شسته است
در چه حالي آيا هستم ؟
قوچ مرغان را مي بينم موج ماهي ها را نيز
حيف انسانم و مي دانم
تا هميشه تنها هستم
وقت دل كندن از ديروز است يا كه پيوستن بر امروز
من ولي در كار جان شستن
از غبار فردا هستم
صفحه اي ماسه بر مي دارم
با مداد انگشتانم
مي نويسم
من آن دستي كه
رفت از دست شما هستم
مرغ و ماهي با هم مي خندند
من به چشمانم مي گويم
زندگي را ميبيني
بگذار
اين چنين باشم تا هستم
مراقب اطرافيانتون باشيد.

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵

تنفس مصنوعي!

تنفس مصنوعي مي ده نه؟! :
خداوندا،آرامشي عطا فرما تا بپذيرم آنچه را كه نمي توانم تغيير دهم،شهامتي كه تغيير دهم آنچه را كه مي توانم و دانشي كه تفاوت آن دو را بدانم.


مراقب اطرافيانتون باشيد

پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵

فراموشي

- بعضي چيزا رو نمي شه هظم كرد نمي شه فراموش كرد...
- مثل چي؟
- مثل گلي...
- ديگه؟
- مثل خانمي...
- ديگه؟
- ديگه .... ديگه ديگه مثل عزيزم.... مثل دردونه... مثل همه ثانيه هاي قشنگ...
- مثل تو!

چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵

نگاه!

مــانــده نــگـاهـم بــه د ل پـنـجـره
تــر شــده از هـجرت تـو خـاطـره
کوچه پر از حسرت دیوانه گـیست
خــانــه تـهـی از نـفـس زنـدگـیست
بـی تـو دلـم نـیمه شـبی سوی دشت
پـر زد و آواره شـد و بــر نگـشت
لـــذ ت بــیـداری یــلـد ا تـــویـی
تــازه تــریـن رکــن تــمـنـا تــویـی
چــشــم تــو آغــاز پـــریــشـانـی ام
هــجــرت تـــو عــلــت ویــرانـی ام

ببخشيد كه كپي كردم! دست درد و ناتواني تايپ كردن امانمو بريده... همچنان عرق شرمندگي از كامنت ها و ايميل هاتون روي پيشونيم نشسته...
مراقب اطرافيانتون باشيد.

سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵

...

هرگز حضور حاضر ولي غائب شنيده ايد
من در ميان جمع ولي غائب ز ميانه ام
تو اين چند روز روزه سكوت بودم ...
نتونستم طاقت بيارم ...
تو اين هم طاقت نياوردم ...
مطلبهايي كه نوشتم همشون draftذخيره شدن به مرور شايد بيارمشون بالا...
مراقب اطرافيانتون باشيد.

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۵

آخرين پست....


اگر چه نزد شما تشنه سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ میشود اری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر انچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم
....


تو رو خدا مراقب خودتون و عشقهاتون باشيد....
خيلي خسته ام خيلي....

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵

خوب نيستم!

فعلا حس و حالم اين طوريه يه سوال خيلي خيلي مهم دارم خواهش مي كنم بي جوابم نذاريد تا حالا ازتون نخواستم كامنت بذاريد ولي اين بار مي خوام...
سوال: آيا من آدم شكاك و بدبيني هستم؟ دوستاني كه مخصوصا باهاشون ارتباط نزديك تلفني و چت دارم خواهش مي كنم جوابتون رو بدون هيچ تعارفي بهم بگيد؟
مراقب دلهاي خودتون و اطرافيانتون باشيد.

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵

براي ...

همين طوري از اين عكسه خوشم اومد :دي تو ديگر تنها نيستي ، خانه اي خواهم ساخت برايت ، از استخوانهايم برايش ستون و از پوستم برايش سقفي ، قلبم را با برق شكاف ميان سينه هايت ميشكافم واز گرمي خون رگهايم براي شبهاي تاريك تنهاييت آتشي مي افروزم و تا هميشه در كنارت ميسوزم تا هميشه . . . و در عوض فقط از تو ميخواهم گونه هاي خيسم را پاك كني
پ.ن:

*براي مدتي حضور كمتري دارم تا تجديد قوا كنم، تلفنم روي محدوديت هستش، اس ام اس هام محدودتر، خوبم ولي دلم نمي خواد حرف بزنم، شايد خيلي بهتر از روزهاي پيشم...
*نارگل! با توام نارگل خانم نكنه نگران بشي ها، خوبم به جون جفتمون، فقط يه كم خسته ام، همين گلم...
همين الان(12:15 دقيقه) فهميدم كه 4 روز از يكسالگي وبلاگم مي گذره!!! تولدش مبارك!! يكسال گذشت و سيب زندگيم تا تونسته چرخيده!!! بريم تا سال ديگه ببينيم اوستا كريم چي سر راهمون مي ذاره!!
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

ب . ن

آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شعف از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بيدار کنيدش که بسی خفته نمان
دآنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرك خويش به منزل برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جـهـل مرکب ابــد الدهر ب‍‍‍‍ماند

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۵

خواب

ديشب تا خود صبح يه عالمه خواب وحشتناك ديدم... صورت چند نفر رو كه بر اثر تصادف كف اتوبان مثل همون موشي شده بودن كه ساني نوشته بود!! اينقدر وحشتناك بود كه حد نداشت... خوشحالم كه حداقل اون چند نفر رو نمي شناختم ... بعد هم خواب ديدم كه چند نفر بهم حمله كردن و انگشتاي دست راستم رو با اسلحه هدف گرفتن و... چقده خوابم دردناك بود!!
صبح كه چشمامو باز كردم لباس پوشيدم اينقدر دستام مي لرزيد كه نمي تونستم قفل در رو باز كنم!! رانندگي هم كه ديگه.........
پ.ن: احساس مي كنم يه تحول بزرگ تو راه هستش! شايد هم خودم زودتر به پيشوازش برم! فقط مي دونم از خيلي چيزا خسته ام كه دارم فعلا در مقابلشون فيلم بازي مي كنم، ولي مي ترسم دلخوري ها و نارحتي ها بمونه و تبديل به كينه بشه! اونوقت ابليس درونم! بدجوري تلافيش كنه!
آهاي اطرافيان هواي خودتونو داشته باشيد!!!
مراقب خودتون و اطرافيانتون هم باشيد.

یکشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۵

كوزه!

يه سلام و تشكر هول هولكي... نمي دونم چرا شركت اين مدلي شده هيچ برنامه اي نيت هيچ خبر هم نيست يه هو همه چيز به هم مي ريزه و شلوغ پلوغ مي شه... بابت تاخيرهايي كه تو پست مطلب داشتم شرمنده فعلا اين حكايت رو بخونيد تا از شرمندگيتون در بيام تا بعد...
يك سقا در هند ، دو كوزه بزرگ داشت كه هر كدام از آنها را از يك سر ميله اي آويزان ميكرد و روي شانه هايش مي گذاشت . در يكي از كوزه ها شكافي وجود داشت . بنابراين در حالي كه كوزه سالم ، هميشه حداكثر مقدار آب ممكن را از رودخانه به خانه ارباب مي رساند ، كوزه شكسته تنها نصف اين مقدار را حمل مي كرد .
براي مدت دو سال ، اين كار هر روز ادامه داشت . سقا فقط يك كوزه و نيم آب را به خانه ارباب مي رساند . كوزه سالم به موفقيت خودش افتخار مي كرد ، موفقيت در رسيدن به هدفي كه به منظور آن ساخته شده بود .
اما كوزه شكسته بيچاره از نقص خود شرمنده بود و از اينكه تنها مي توانست نيمي از كار خود را انجام دهد ، ناراحت بود . بعد از دو سال ، روزي در كنار رودخانه ، كوزه شكسته به سقا گفت : ( من از خودم شرمنده ام و از تو معذرت خواهي مي كنم .)
سقا پرسيد : ( چه مي گويي ؟ از چه چيزي شرمنده هستي ؟ ) كوزه گفت : ( در اين دو سال گذشته من تنها توانستم نيمي از كاري را كه بايد ، انجام دهم . چون شكافي كه در من وجود داشت ، باعث نشتي آب در راه بازگشت به خانه ارباب مي شد . به خاطر تركهاي من ، تو مجبور شدي اين همه تلاش كني ولي باز هم به نتيجه مطلوب نرسيدي .)
سقا دلش براي كوزه شكسته سوخت و با همدردي گفت : ( از تو مي خواهم در مسير بازگشت به خانه ارباب ، به گلهاي زيباي كنار راه توجه كني .)
در حين بالا رفتن از تپه ، كوزه شكسته ، خورشيد ره نگاه كرد كه چگونه گلهاي كنار جاده را گرما مي بخشد و اين موضوع ، او را كمي شاد كرد . اما در پايان راه باز هم احساس ناراحتي مي كرد . چون ديد كه بازهم نيمي از آب ، نشت كرده است .
براي همين دوباره از صاحبش عذرخواهي كرد . سقا گفت : ( من از شكافهاي تو خبر داشتم و از آنها استفاده كردم . من در كناره راه ، گلهايي كاشتم كه هر روز وقتي از رودخانه برمي گشتيم ، تو به آنها آب داده اي . براي مدت دو سال من با اين گلها ، خانه اربابم را تزيين كرده ام . بي وجود تو ، خانه ارباب نمي توانست اين قدر زيبا باشد .)
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

يك نفر يه روز مياد

مثل اسم خودم اينو مي دونم
مي دونم كه يك نفر يه روز مياد
مي دونم كه وقتي از راه برسه
هر چي كه خوبه واسه منم مي خواد
درا رو وا مي كنم
پنجره ها رو مي شكنم
مژده ي ديدنشو
تو كوچه ها جار مي زنم
وقتي از راه برسه با بوسه اي
قفل اين غمستون رو وا مي كنه
منو به يه شهر ديگه مي بره
با هواي تازه آشنا مي كنه
توي اين خونه ي دربسته
توي اين صندوق سربسته
همه آرزوام گور مي شه
ميون ديواراي سنگي
ميون اين همه دلتنگي
شوق زندگي ازم دور مي شه
يك نفر داره مياد
ديوارا رو ورداره
يك نفر داره مياد
زندگي رو مياره
تو اوني ، اون يك نفر
اي هم شب تن خسته
مي توني كليد باشي
واسه دراي بسته
يك نفر يه روز مياد
ايرج جنتي عطايي
پ.ن: آخ آخ قلنجم(!)‌شكست... خوب مي شم يعني بايد بشم...
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.