دوشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۴

هوا بس ناجوانمردانه سرد است!

مي زنم فرياد هرچه بادا باد
با جسم و روح يخ زده-م چيكار كنم؟ خونه خيلي سرده و بيرون از خونه سردتر يه پناهگاه ميخوام براي فرار از سرماي گريز ناپذير!!!

شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۴

سوءتفاهم

تو زندگيم از وقتي عقلم رسيده از اين دو كلمه اي خيلي ترسيدم دو كلمه اي كه به راحتي همه چيز رو نابود مي كنه.. اين روزا باز هم اين دو كلمه تو ذهنم مي چرخه... خوب سخت هم هست هيچ نيتي نداشته باشي و بعد....
يه راه ميخوام ياد بدم به هر كسي كه قصد آزار دادن منو داره اونم اينكه منو براي مدتي از خودش بي خبر بذاره



مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.
يا حق

چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۴

آخ سرم!!!!

دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان كرد
تكيه بر عهد تو با باد صبا نتوان كرد
من چه گویم كه محبوب جهانی ليكن
تا بحديست كه آهسته دعا نتوان كرد
بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
طاقت غير تو در مذهب ما نتوان كرد
ميخوام همين اول كاري يه دعا در حق تون بكنم الهي هيچ وقت تو تاكسي گير يه راننده پرحرف نيوفتيد چرا؟! چون سر من داره از درد منفجر مي شه بس كه اين بشر حرف زده تو مسير هر روزه من از كرج تا تهران بعضي اوقات آقايي هست كه گويا شمالي هست و بيچاره ميشه اون كسي كه رو صندلي جلو مي شينه... نمي دونيد چه مصيبتيه!! امروز صبح تا رسيدم ديدم اي داد بيداد نوبت اين آقاست، منم صبح ها چون تنها هستم هميشه صندلي جلو مي شينم خلاصه چشمتون روز بد نبينه ماشين حركت كرد و فورا راديو تنظيم شد رو فركانس راديو فردا هر حرفي زده مي شد تو راديو اين آقا تو تاكسي جوابشو مي داد مثلا اون آهنگ گوگوش رو پخش مي كرد اين مي گفت:«ديدي اينم گوگوش كه پخش كرد» دوباره مي گفت:« من به راديو فردا مي گم بشين لنگش كن».. بالاخره كانال راديو رو تغيير داد و نمي دونم چع فركانسي بود كه در مورد شير صحبت مي كرد برگشته مي گه:«ديشب رفته بودم غارت موچم رو گرفتن»(حالا به كي مي گه و واسه چي مي گه الله و علم) و ادامه مي ده« نصفه شبي هوس كردم برم شيرموز بخورم تاكيد مي كنه ساعت 3 نصفه شب يهو ديدم 3 نفر پشت سرم هستند نذاشتن بخورم كه مجبور شدم براي اونها هم درست كنم» خلاصه اين بحثم تموم شد و رسيد به نوار حميرا اون ميخوند اگه تلفن مي زنم مي خوام بگم دوستت دارم! اين مي گفت:«زهرمار! ميخوام نداشته باشي زنگ مي زني نمي ذاري بخوابم» دوباره آهنگ حميرا پخش مي شد مي خوام برم دريا كنار! اين مي گفت:«نخير من نمي يام من ميخوام برم آلمان!» (اين آقا راننده ترانزيت بوده احتمالا واسه همين ميخواد بره آلمان) وقتي پياده شديم اينقدر سرم گيج مي رفت كه نزديك بود سر ملاصدرا با كله بيام پائين حالا الان نشستم همش
طفلك!!! كي مي تونه به اين آقا بگه برو دكتر!
پ.ن:
1. شده از شدت دوست داشتن دلتون بخواد زار زار گريه كنيد؟ اين عسلك نيم وجبي ديشب اينقدر دلبري كرده دلم ميخواست زار زار گريه كنم
2. آقاي مهربون ديروز زحمت كشيدند اومدند دفتر كامپيوتر ها رو درست كردند و شبكه رو هم عيب يابي كردن
3. وبلاگ عسلم تا آخر امروز و فردا درست ميشه..
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.
ياحق

دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۴

لذت

1. گاهي يه روز يه مطلب يه اتفاق يا هر چيز ديگه اي اينقدر برات ارزشمنده كه دلت نمي خواد اونو با كسي قسمت كني غير از خودش... دلت ميخواد فقط و فقط تو باشي و اون فقط و فقط...
2. دلم مي خواد مثل اين پيشيه دراز بكشم راحت و آروم بدون هيچ فكري بدون هيچ نگراني اي چشمامو ببندم و بخوابم و وقتي چشمامو باز مي كنم ببينم زندگيم به بهترين نحو گذشته و خودم راضي ام....

3.چقدر امروز دلگيره... بي خود و بي جهت ... نگران نشو مثل بعضي از روزا بي خود دلم گرفته...
4. ببخشيد سرم خيلي شلوغ بود امروز اين پستم كه خسته تر از خسته
پ.ن:
از نويسنده وبلاگ وب آورد ممنونم بابت لينك
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.
يا حق

شنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۴

پژواك زندگي


مردی همراه با پسرش در جنگلی می رفتند. ناگهان پسر زمین خورد و درد شدیدی احساس کرد. او فریاد کشید آآآآآه. در حالی که تعجب کرده بود صدایی از کوه شنید آآآآه. با کنجکاوی فریاد زد "تو که هستی؟" اما تنها جوابی که شنید این بود " تو که هستی؟". این او را عصبانی کرد و داد زد "تو ترسویی" و صدا جواب داد "تو ترسویی". به پدرش نگاه کرد و پرسید "پدر، چه اتفاقی دارد می افتد ؟" پدر فریاد زد "من تو را تحسین می کنم" صدا پاسخ داد "من تو را تحسین می کنم" پدر فریاد کشید "تو شگفت انگیزی" و آن آوا پاسخ داد "تو شگفت انگیزی" پسرک متعجب بود اما هنوز نفهمیده بود چه خبر است. بعد پدر توضیح داد مردم این پدیده را پژواک می نامند. اما در حقیقت این زندگی است. زندگی هر چه را که بدهی به تو بر میگرداند! زندگی آیینه اعمال و کارهای توست. اگر عشق بیشتری می خواهی عشق بیشتری بده. اگر مهربانی بیشتری می خواهی بیشتر مهربان باش. اگر می خواهی مردم نسبت به تو صبور و مؤدب باشند صبر وادب داشته باش. این قانون طبیعت در هر جنبه از زندگی ما اعمال می شود. زندگی هر چه که بدهی به تو بر می گرداند زندگی تو حاصل یک تصادف نیست بلکه آیینه ای است از کارهای خود.
پ.ن: چقدر دلم ميخواست درد پا رو بهانه كنم و خودمو لوس كنم...ولي حيف كه.... شايد حيف كه بلد نيستم
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.
يا حق

سه‌شنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۴

درهم برهم

چقدر خوب مي شد روي دل آدمها هم برف مي اومد...
شديدا دلم براي روزايي كه برف بازي مي كردم تنگ شده
فكرش رو هم نميكردم راه رفتن زير برف اينقدر مزه بده، ديروز عصر هواي كرج عجيب دونفره بود
شده به يه جايي برسيد كه همه درگيريتون با خودتون باشه؟ دچار خود درگيري شديدي شدم..
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.
ياحق

شنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۴

لاك پشت

روز جمعه كلاسي در مورد برنامه نويسي دارم كه مختلط هستش ، تو كلاس حدود 50 تا دانشجو هست كه اكثر دانشجوها هم فوق ديپلم كامپيوتر دارند اما در اين بين كساني هستند كه رشته رياضي و يا بعضا انساني هستند.. استاد جون اين كلاس جناب آقاي سيفي خيلي آدم شوخ و بذله گويي هست و اصلا نمي ذاره كلاس جدي و خشك باشه اما نمي دونم ديروز چه اتفاقي افتاده بود كه اصلا حال و حوصله نداشت و از لحظه اي اومد سركلاس حتي كلمه اي اضافه نگفت و مدام مشغول حل برنامه ها بود تو يكي از اين برنامه ها بازه زماني براي سال تولد رو بين 1900 تا 3000 قرار داد. نوشتن 3000 همان و متلك انداختن پسرها همان!!! استاد هم بي تفاوت شروع به نوشتن كرد و اين براي همه عجيب تر بود چون معمولا اونم شروع مي كرد متلك پروني .. برنامه كه تموم شد استادجون برگشت سمت فرد مذكور و خيلي راحت گفت: « عزيز من چرا متلك مي ندازي؟ سن خودت رو هم حساب كني همين اندازه مي شه‌ آخه لاك پشت ها زياد عمر مي كنند»
من خيلي اين استاد جونو دوست دارم...

پ.ن: اين استاد جون من 5شنبه در مورد چهره ظاهري حضرت علي و پيامبر مطالب جالبي گفت! و به اين نتيجه رسيديم كه اگه حضرت محمد الان مي بود حتما مفاسد مي گرفتش قانون قانونه ديگه فرقي نمي كنه كه بايد اجرا بشه!!!‌
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.
يا حق