یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

حيف انسانم ومي دانم تا هميشه تنها هستم

اگر خواستي بيايي من همان جايي هستم كه رهايم كردي!!!!


تكيه بر جنگل پشت سر
روبروي دريا هستم
آنچنانم كه نمي دانم در كجاي دنيا هستم
حال دريا آرام و آبي است
حال جنگل سبز سبز است
من كه رنگم را باران شسته است
در چه حالي آيا هستم ؟
قوچ مرغان را مي بينم موج ماهي ها را نيز
حيف انسانم و مي دانم
تا هميشه تنها هستم
وقت دل كندن از ديروز است يا كه پيوستن بر امروز
من ولي در كار جان شستن
از غبار فردا هستم
صفحه اي ماسه بر مي دارم
با مداد انگشتانم
مي نويسم
من آن دستي كه
رفت از دست شما هستم
مرغ و ماهي با هم مي خندند
من به چشمانم مي گويم
زندگي را ميبيني
بگذار
اين چنين باشم تا هستم
مراقب اطرافيانتون باشيد.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
همین ...

ناشناس گفت...

سلام بر خواهر خوبم دختر آفتاب. خوبي عزيز جون. مدتي بود که سرم شلوغ بود و نمي تونستم بهتون سر بزنم. در نبود من خيلي اتفاقا افتاده. تولد اميرحسين شده من نمي دونستم و.... کلي خبرهاي جديد و کامنت هاي خوب. عزيز جون اميدوارم هميشه و در همه حال موفق باشيد و کامياب دوستدار شما
سارا

ناشناس گفت...

درود
تنهايي خجسته است.نه آنكه از سر عزلت باشد...آن كه از فرط پيوستگي است
برايتان خوشحالم
روشن باشيد

ناشناس گفت...

چرا غمگین دوست من فکرشو نکن ادما خیلی عجیبن