چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

ب . ن

آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شعف از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بيدار کنيدش که بسی خفته نمان
دآنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرك خويش به منزل برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جـهـل مرکب ابــد الدهر ب‍‍‍‍ماند

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
شعر خیلی جالبیه.
نگفتی اون تحول بزرگ چیه؟

ناشناس گفت...

خیلی ها توی جهل مرکبند

ناشناس گفت...

سلام
اولا که این شعر رو به طور کامل یادم نبود
بعد اینکه خیلی ها نمیدونن و خودشونو میزنن به اون راه که یعنی ما میدونیم

ناشناس گفت...

جالب بود.
مواظب خودتت باش.
شادباشي وموفق.
حالت كه خوبه ؟؟هان!!!
اميدوارم هميشه خوب باشي.

ناشناس گفت...

salam
bebakhsh ke pinglishe
***
ankas ke blogad va nadanad ke blogash cheghadar khoshgelo mahast.
sharmande ke kam miam saram kheili shoolooghe.polytechnice vo hezar joor shoolooghi.

آورا گفت...

ممنون.
کلی وقت بو د تیکه هایی ازش یادم بود اما بقیشو نداشتم

ناشناس گفت...

in sher mano mibare be salhaye khosh dabirestan va kelase mantegh , merc az lotfet !

Magnolia گفت...

مـــــــرسی... خیلی دلم می خواست کامل این شعر رو داشتم. همش یه تیکه هاییش یادم بود. راستی سلام... خوبی؟

بامداد سیاه گفت...

سلام
صمیمانه بهت خسته نباشید می گم
واقعا که وبلاگ خوش گرافیکی ساختی
متن هاشو هم باید پرینت بگیرم و امشب سر فرصت بخونم
به سری هم به من بزن
و نظراتت رو هم بگو
ممنون

ناشناس گفت...

سلام . اما بعضی وقتها آدم خیلی چیزا میدونه اما واسه اینکه راحت باشه بهتره که خودشو به اون راه بزنه و چیزی به روی خودش نیاره ! نمیدونم اسم اینی که از رو مصلحت خیلی چیزها رو وانمود میکنه که نمیدونه چی میتونه باشه ، اما من دوست دارم بعضی از چیزها رو اصلا به روم نیارم و گذرا از کنارشون رد بشم تا بیشتر از اینی که هست دلم نشکنه !!!

Bingala گفت...

vali un kasi ki hichi nemidune rahat tar zendegi mikone!