یکشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۹

دختركم...

چه لذتي داره نوشتن براي دختركم...
خدايا اين لطفت رو ازمون دريغ نكن و هديه ات رو صحيح و سالم برسون بهمون...


یکشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۹

صفحه دوم

سلام نانازم.. دست كوچولو.. پا كوچولو...
ديروز يه دل سير نگاه كرديم و ازت فيلم گرفتيم ، حسابي تو دل مامان شيطوني مي كردي ، تند تند هم انگشتاي پاتو تكون مي دادي... آخ ماماني دردت اومد آقاي دكتري زد به دل ماماني؟ آخه زودي پاهاتو صاف كردي و فشار دادي به دل مامان ... آقاي دكتر تك تك اعضاي بدنت رو بهمون نشون داد، از جمجمه و مغز و مخچه شروع كرد تا انگشتاي كف پات... لباي كوچولوت، چشمات، پيشونيت، لبات، استخون چونت و مماخ كوچولوت...
از وقتي ديدمت بي تاب ترم برات نانازي...


پ.ن:
1. خدايا شكرت... با همه وجودم سپاسگذارم...تا حالا مواظبمون بودي باز هم هوامونو داشته باش.
2. هميشه فكر مي كرديم كه اسمي كه براي بچه مون مي ذاريم پر ابهت باشه... تو سونوگرافي قبلي بهمون گفتن احتمالا پسره... اسم كيان رو براش انتخاب كرديم كه وقتي نظر خاله بهارش رو پرسيديم دقيقا تو اس ام اس به همين موضوع اشاره كرد ولي حالا كه دكتر جون گفته ني ني مون دخمره يه جورايي دلم مي خواد همون دل آرام باشه كه مخاطبمون بوده هميشه و هميشه اما ته دلم مي گم نكنه اسم خوبي براش نباشه؟ سيده دل آرام... قشنگه؟
3. از روز شنبه ديگه سركار نمي رم و نشستم تو خونه ... كلي كار دارم براي انجام دادن...
4. به جز رنگ صورتي چه رنگ ديگه اي مناسبه براي دخمركمون؟ راستش براي سيسموني به مارك دار بودنش زياد اهميت نمي ديم اما دوست دارم يه رنگ قشنگ باشه و ترجيحا غير از صورتي ! اگه دوست داشتيد نظر بديد (چشمك)
5.كاش خاتون قوبل كنه بياد تبريز براي خريد سيسموني :( آخه..............
6. راستي مي دونيد ني ني ما شهريوري مي شه؟
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد و لطفا برامون دعا كنيد.

دوشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۹

تولدت مبارک

نازنین من...عشقم... مژده جونممم.. تولدت مبارک...
بهت افتخار می کنم دخمرکم ... وقتی قد و بالای رعنات رو می بینم...
امسال این نیم وجبی که تو دل خاله است نذاشت تولدت رو پیشت باشم جوجوی من ... خاله رو ببخش عزیزم...
پ.ن: برامون دعا کنید... ان شالله پست بعدی روز یکشنبه...

پنجشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۹

یک

خیلی وقتا نگرانم که می تونم از عهده وظایف یه مادر بر بیام یا نه !؟
خیلی وقتا دلم ضعف می ره که زودتر تکون خوردن هاتو حس کنم...
خیلی وقتا چشمامو می بندم و چهرت رو تجسم می کنم ...
خیلی وقتا دستمو می ذارم روی شکمم و باهات حرف می زنم...
خیلی وقتا بابا باهات حرف می زنه که مامانی رو اذیت نکن و تمام این وقتا می گم بذار اذیت کنه فقط صحیح و سلامت بیاد پیشمون...
خیلی وقتا به لحظه اول دیدنت فکر می کنم و اشک از چشمام سرازیر می شه ...
مادری ...
صحیح و سلامت بیا پیشمون ... طبق نوشته ها تو از این هفته حس شنوایی داری و صدامون رو می شنوی... پس بلند بهت می گم دوستت داریم...
پ.ن:
1. جنسیت نی نی مون هنوز معلوم نیست و چون برامون مهم نبوده ترجیح دادم به این منظور سونوگرافی نکنم...
2. 18 اردیبهشت یه سونو مهم دارم که در مورد ناهنجاری های مادرزادی نوزاد و تشخیص اونا هست.. برامون دعا کنید...
3. تو این وضعیت و گیر و دار باید اسباب کشی کنیم و خونه رو عوض کنیم... ای خدا برسون یه خونه مناسب...
4. به انرژی مثبت دوستای گلمون نیاز داریم...

یکشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۹

ترد نمكي...

سرمو انداختم پايين و تو لاك خودمم... فكرم هزار جاي مختلف هست اما دلم حسابي آرومه... مي رم و آروم روي صندلي مي شينم تا صدام كنه ... بعد از 10 دقيقه اي مي ياد و با يه لبخند قشنگ روبروم وايميسته ... برگه رو مي ده دستم و مي گه مباركه... مات و مبهوت نگاش مي كنم و مي گم جــــــــدي مي گي؟؟؟؟
نمي دونم چه طوري خودمو به خونه مي رسونم... هنوز رضام نيومده... وضو مي گيرم و مشغول نماز مي شم ... نماز مغرب و عشاء كه تموم مي شه نيت مي كنم و دو ركعت نماز شكر مي خونم... رضا مي رسه ... بعد از سلام و احوال پرسي مي گه " چي شد؟"
بغلش مي كنم و مي گم :" داري بابا مي شي ديوونه... " با گفتن اين حرفم اشكاي هردومون سرازير مي شه ....
حس يه موجود زنده تو وجودت واقعا لذت بخشه... وقتي تو سونوگرافي تصويرش رو مي بيني، وقتي علائم وجود داشتنش رو مي بيني همه سختي ها، همه شب نخوابيدن هات، همه حالت هاي جور واجور ومختلف، همه تهوع هايي كه امانت رو بريده يادت مي ره...
گاهي با بهت تو آينه به خودم و شكمم نگاه مي كنم و باورم نمي شه اين منم كه دارم مادر مي شم؟ وقتي عكس سونو رو مي بينم، دست و پاي كوچولوشو، شكم و سرشو، باورم نمي شه كه اين موجود بچه منه؟
ني ني مون طبق محاسبات من هفته 13 رو تموم كرده و به اميد خدا اواخر شهريور ماه به دنيا مياد... به آينده اش دلگرمم، وقتي پدري مثل رضام رو مي بينم كه از همين حالا داره برنامه ريزي مي كنه براي تربيتش دلم آروم مي شه..
خـــدايا شكــرت كه من يكي از خوشبخت ترين آدم هاي روي زمين هستم.
بعد از اين همه ورراجـــــي ... سال جديد رو به همتون تبريك مي گم و از خدا براتون بهترين ها رو آرزو مي كنم...
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۸

سال نو پيشاپيش مبارك

هر چند شايد به تعداد انگشت هاي دست باشه دوستاني كه اينجا ميان اما دلم مي خواد از صميم قلب براي همه شما آرزوي سالي خوب و پر از شادي و عشق و صفا منتظرتون باشه ... الهي به همه اهداف و آرزوهاي خوبتون برسيد...
با همه وجود سال خوبي رو براتون آرزو مي كنم...
و اما....
به زودي يه خبر داغ اينجا نصب خواهد شد

پنجشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۸

در گیر و دار اسفند....

امروز بعد از مدتها دل و دماغم (!!!!!) رو جمع کردم سر هم و رفتم بازار... یه ایده داشتم برای سفره هفت سینی که امسال برای اولین بار تو خونه عشقمون بر پا می کنیم... که لوازمش رو خریدم و کلی مغزم سوت کشید :دی (طفلک حساب رضا!)
تموم شد کارش عکسش رو می ذارم :دی
این روزای اسفند رو دوست دارم... با همه شلوغی و تو ترافیک موندن هاش ..لذت می برم از دیدن مردمی که با همه گرفتاری هاشون سعی می کنن بچه ها رو شاد کنن....
امروز روز قشنگی بود و شاید اولین و آخرین باری بود که تنهایی خرید می رفتم....ان شالله....

مراقب خودتون و اطرافیانتون باشید.

چهارشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۸

یه عالمه از حس و حال گند امروزم نوشتم که قسمت نبود پابلیش بشه!!!!
تنها خبر خوش امروز نوشتن دوباره بهار بود.. دوستت دارم خانومی

یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۸

پيري دختر آفتاب

فكر مي كنم اين روزگار پيري من باشه!!!! :ديي


شديدا به بافتني علاقه دارم .. الان هم دارم يه تاپ خوشگل مي بافم براي خودم اينقدر علاقه مندم كه صبح ها زودتر از خواب بيدار مي شم كه دو تا ميل بزنم مادر :))

دوشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۸

دختر دار شدم....

بعد از 5-6 سال انتظار بالاخره تو يكي از روزاي عجيب خدا دختر دارشدم و آرزوم برآورده شد...

ممنونم عزيزم به خاطر هديه قشنگ و دوست داشتنيت...

اينم عكس دخترم كه اسمشو گذاشتيم لپ دونه ;-)





* رضا ميگه اين نيم وجبي يه عروسك اگه بچه واقعيمون بود چيكارش مي كرديم!؟! از خدا كه پنهون نيست از شما چه پنهون از ديروز داريم مي چلونيم اين طفلكي رو :))

*بچم يه كم لخته.. مامانش كم كم داره براش لباس هم درست مي كنه ... :ديييييي

*امير حسين شرمنده... طرح برات يادم نرفته اما ........ مي ترسم فكر كني بهونه مي آرم... ولش...

مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.