سه‌شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۵

مامان خوشبخت

اين چند روزه تا وقت گير مي ارم مثل خوره مي افتم به جون آرشيو وبلاگ اين مامان خوشبخت...
بدوئيد كه عقب نمونيد.

ديروز محمد داشت ريش ميزد رز رفت دم دستشويی انگشت کوچولوش رو خم کرد و در زد بعد خودش هم گفت : کيه ؟!!!
باباش گفت : تويی .
رز گفت : چه کار دارم؟!!!
باباش گفت : نمی دونم عزيزم تو در زدی ! حالا چه کار داری؟
رز : نيميييی دووووونم !!!
اين
قمبل خانم چيکارميتونست داشته باشه با باباش شايدهم ا کيف اين بود که ياد گرفته مثل آدم بزرگها به در تقه بزنه ولی در همون حال در گير يک مکالمه معکوس شده .
برگرفته از وبلاگ مامان خوشبخت
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۵

خوبم :*

دلم نيومد دوستامونگران بذارم ...
خوبم و مطمئنا خوبتر هم مي شم...
روزي كه پست رو گذاشتم و پشت سرش دوستاي گلم تماس گرفتن شوكه شده بودم... مرسي از اون همه عشقي كه بهم داديد..
باور كنيد زندگي بين شماها رو خيلي دوست دارم...
اين روزا آرومم خيلي آروم ...
يه چيزي تو دلم داره ديواره هاي دلم رو خراش مي ده و خيلي چيزها رو پاك مي كنه ...
پ.ن:
1. نارگلم... مي دوني هميشه تو قلبم مي موني نه؟ يه وقت فكر نكني نباشي؟ نه عزيز دلم نه عروسكم، تو قلب مژگانت مي موني عشقم ... حاضرم اين كلمه رو بارها بيانش كنم و دادش بزنم...
دوستت دارم يكي يه دونه
2. در پي فيش هاي موبايل و تلفن ثابتي كه اومده ميخوام خودمو جريمه كنم
بيشتر از هميشه مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۵

:-&

حال خوبي ندارم ...
حتي تكون دادن دستهام هم باعث بيشتر شدن حالت تهوعم مي شه چه برسه به اينكه بخوام حرف بزنم و يا حرف گوش بدم ...
مدتي مي رم مرخصي و زودي برميگردم...
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

دوشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۵

تهران امروز!

هوا خيلي عاليهههههههه....
جاتون خالي (اونايي كه تهرا ن نيستن ) بعد از باروني كه اومده بود و رطوبتي كه ايجاد شده بود دلم ميخواست برم و قدم بزنم....
اگر سركار نمي اومدم حتما الان دربند بودم اينو مطمئنم
خلاصه كه اگر مجال داشتيد و بيرون نرفتيد سخت از دستتون در رفته
اينم دو تا عكس از پنجره‌ اتاق من (تو شركت )




مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد و از هوا لذت ببريد.

شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۵

رانندگي!

بنا به اتفاقاتي كه تو هفته پيش افتاده بود، به طرز وحشتناكي روي نحوه رانندگي كردنم دقيق شده بودم. هر جا بودم به نحوه رانندگي افراد مخصوصا خانم ها دقيق مي شدم! راستش در نهايت به اين نتيجه رسيدم كه حداقل رانندگيم افتضاح نيست!!! و با پرس و جو كردن از دوستاني كه هر روز صبح با هم مي اييم و يا بعد از كلاس با هم برميگرديم ديدم در كل وقتي تو ماشين هستن احساس آرامش مي كنن و دير هم نمي رسن!!!
هر چند هيچ ادعايي هم در مورد اين موضوع ندارم!
به هر ترتيب هفته پيش بعد از اينكه ماشين رو پارك كردم نشستم تو ماشين تا يه كمي زمان بگذره بعد بيام تو ساختمون شركت.. برام جالب بود كه 3 تا خانم پشت سر هم شروع به پارك ماشين كردند و هر سه.......... (خودتون ببينيد!)








اين از اينها!!!
چهارشنبه هم اومدم ساعت 4 زود برم خونه كه به افطار برسم.. تا رسيدم جلوي ماشين داشتم شاخ در مي آوردم! يه پرايد سفيد مستقيم پارك كرده بود جلوي ماشينم! خلاصه تا ساعت4:35 من معطل شدم آخر سر به كمك همسايه ها مشخص شد كه ماشين متعلق به خانمي هست كه رفته داخل آرايشگاه!!!‌بعد هم كه رفتم زنگ مي زنم مي گم بياييد ماشين رو برداريد! خانم با كمال راحتي مي گن يه 10 دقيقه هم صبر كن!!! همه سعيم رو كردم عصباني نشم .... وقتي اومد خواست سوار ماشين بشه كه ديد در ماشين باز نمي شه! كوبونده بودن به ماشينش!!! بعد هم ناراحت گفت كه ع..ضي ها زدن به ماشين در ماشين باز نمي شه! بياييد ببينيد! ديدم خيلي ناراحته گفتم خوب اشكالي نداره ماشينتون تقريبا وسط خيابون بود!!! تا اينو شنيد دست از داد و بيداد كشيد :دي
پ.ن:
* همه اينها رو گفتم كه بگم احتياط خيلي خوبه ولي باور كنيد احتياط زيادي موقع رانندگي افراد ديگه رو خفه مي كنه! (اين موضوع شامل آقايون هم ميشه كه گاهي چنان مورچه وار تو اتوبان حركت مي كنن و پشت رول چرت مي زنن دلت ميخواد بكوبي تو سرشون!!‌)
* خانم هايي كه ميان اينجا و رانندگي هم مي كنن تا حالا شده دقت كنن به نحوه تغيير مسير دادن هاتون، نوع پارك كردن ماشينتون، جايي كه توقف مي كنيد و ... بد نيست خيلي چيزها دستگيرتون مي شه يه ذره دقت كنيد.
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۵

كامنت تركوني :دي

چند وقتيه با چند تاي از دوستاي وبلاگ نويس مثل نازلي ، مونا ، بهار، سجاد ، ‌ياسي خواهرم، باباي دل آرام، امير سردرگم و آرش وقتي مي بينيم يكي از وبلاگ نويس ها غمگينه و تقريبا پنچره مي ريزم سر وبلاگش و اونجا با هم چت مي كنيم و سعي مي كنيم حال و هواي اون وبلاگ رو عوض كنيم ... (تا حالا ركورد مال وبلاگ ياسي بوده با 470 تا كامنت )
در همين حين، اگر يكي از بچه ها انلاين نباشه سعي مي كنيم با تلفن و اس ام اس خبرش كنيم... هفته پيش داشتيم كامنت دوني بهار رو منفجر مي كرديم كه يكي از بچه ها انلاين نبود... زنگ زدم بهش و گفتم كجايي؟ داريم بهار رو مي تركونيم يعني منظورم اينه كه كامنت دونيش رو مي تركونيم
گفت اومدم..
همون روز من مانتوي كرم رنگ پوشيده بودم كه ديدم اي دل غافل الانه كه آستين هاش در اثر كشيده شدن روي ميزم كثيف بشه... سريع آستينم رو تا كردم بالا كه ديدم سرايدار شركت با تعجب و دهن باز داره منو نگاه مي كنه! (يه آقاي هم سن و سال خودم كه در طي 3 سالي كه كار مي كنيم با هم هيچ اختلافي نداشتيم )
يه كم نگاهش كردم و تعجب كردم اون كه موقع حرف زدن تو صورتت نگاه نمي كنه! چرا خيره شده به من!!
يهو بي مقدمه برگشت گفت: "خانم ا... ميخوايد بريد بتركونيد؟!‌"
اولش دهنم باز موند يعني چي؟!‌بعد يهو زدم زير خنده گفتم: آقاي ز..... اره ولي چي رو؟ . (كم مونده بود... )
گفت: كامن... (تلفظش رو بلد نبود)
خنديدم و گفتم : آره كامنت دوني رو ولي آستين هامو واسه خاطر اون بالا نزدم!!‌
بعد براش توضيح دادم كه اين تركوندن كامنت دوني يعني چي...
حالا شده پاي ثابت تركوندن ها
همكار اكتيو جهت تركوندن مي پذيريم ها
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵

عكاس!

* دختر آفتاب عكاس مي شود

شنبه هشتم مهرماه 85- اتوبان تهران -كرج
*كساني كه عكس رو نمي بينن از اين لينك استفاده كنن.
* چه جاي ساني خاليه... كله سحري منتظر خبر آپديتش بودم... ساني جان اميدوارم بهت خوش بگذره و به قول بعضي ها با يه عالمه شادي و خوشحالي و سوغاتي برگردي (عمرا بگم كي گفته!‌ آر... )
*اين روزا مشغله هاي شخصي غير وبلاگي! تو اينترنت زياد دارم به همين خاطر كمتر به فكر پيدا كردن سوژه براي نوشتن هستم...
* ديشب رسيدم خونه ياسي (خواهرم) مي گه امروز نوبت تركوندن كامنت دوني كي بود؟!
*آها همين الان يه سوژه پيدا كردم واسه نوشتن كه دفعه بعد به اميد خداو به اميد تنبلي نكردن خودم! مي نويسم ...
*امروز چهارمين روزيه كه اول صبحي خبر مي رسه تو خواب دوستان بودم! نمي دونم چرا هي سرك مي كشم تو خواب اين و اون!!!‌ بيكار نيستم باور كنيد
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.