جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۵

منم يه عزيز دردونه بودم!!!



دلم مي خواست وقتي صداي هق هق گريه ام رو شنيدي و گفتم نمي تونم صحبت كنم! حداقل مي گفتي چه مرگته از گريه به هق هق افتادي!


خيلي وقته نگفتم مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد!! آخه هيچ كس مراقب من نيست فقط خودمم و خودم!!!

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۵

بيعنوان

دور برف پاك كن رو مي برم بالا تا ديدم بيشتر بشه، شيشه هاي دو طرف رو مي كشم پائين صداي ابي پخش مي شه آهنگ خانم حناش كه تموم ميشه با صداي بلند به خودم مي گم ... هايده مي ذاري؟ دوباره خودم جواب مي دم هايده هم برات مي ذارم عزيزم!!!!
صداي رو زياد مي كنم و خودم هم شروع مي كنم به خوندن!!! كلي هم قربون صدقه خودم مي رم!!! به نظر شما دچار خودشيفتگي شديد نشدم؟!!!!

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۵

بارون بارونه..........

* اگه صورتم خيسه از بارونه مطمئن باش!!!
* به راحتي مي شه با ناخن چشم عزيزت رو در بياري!!!
* ببخشيد اين مدلي اپديت مي كنم يه كم دارم پوست ميندازم خوب مي شم
*بهار جون اي ديتو برام بذار تا در مورد اون موضع با هم صحبت كنيم
* نارگل دلم گرفته دعا كن ديگه آسمون اين طوري نباشه

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۵

...


چند روزيه كه احساس مي كنم تو مسير جديدي از زندگيم افتادم و همين باعث ترسم مي شه مخصوصا وقتي چند دسته موهاي سفيد شده رو روي سرم مي بينم و هر بار ياسي موهامو مي بينه بهم ميگه موهات سفيد شده!!

دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۵

دليت= رستگاري2

تا همين الان وبلاگ پابليش نمي شد افتضاح بودن و خراب شدن صفحه هم به همين دليل بود...
هنوز وسوسه كار خودشو نكرده ولي بدجور داره اذيتم مي كنه!!!‌آخه خونه تازه يه ساله داره مي شه!!! بعد خاطره هام واي واي خاطره هام نكنه طعمشونو يادم بره شيريني ها و تلخي هاشو!!!!
كمك....

دليت=رستگاري

نشستم هي مي گردم دنبال دكمه دليت بعد كه مي بينمش سرمو مي چرخونم طرف ديگه كه مثلا من نديدمت!!!شايد هم يهو بهش لبيك گفتم!!!!

چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۵

پوست كلفتي!!

پوست كلفتي خيلي بد درديه!!! پوستم زيادي كلفت شده!!! به نظرتون با چي ميشه ازش لايه برداري كرد؟
يه زماني مي گفتن (فقط مي گفتن) كه جنس زن لطيفه! حساسه! ديگه حالا همونو هم نمي گن!!

سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۵

پرواز خاطرات كودكي


يادمه مدرسه كه مي رفتيم همه ذوق و شوقمون اين بود كه زودتر درسهامونو تموم كنيم و با ياسي بشينيم پاي ديدن دنياي شيرين دريا...
براي فوت كمتر كسي افسوس مي خورم ولي از ديشب يه بغضي تو گلوم مونده كه ............
روحش شاد مطمئنم دلم براي اون لهجه شيرين تنگ مي شه...
بجنبيد، زود باشيد، شايد براي گفتن دوستت دارم يكي دو ثانيه اي بيشتر وقت نداريم، شايد تا ثانيه اي ديگه يكي از ما نباشيم... ميشه غرور رو شكست و با صداي بلند داد زد دوستت دارم به خدا شكستن غرور دردش كمتر از افسوس خوردن هست
بازم مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد

دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۵

...

*گلو درد و گوش درد امانمو بريده دلم ميخواد گريه كنم از درد از صبح خودمو جلوي ماه كنترل كردم تا اونو اذيت نكنم ...
*وقتي هم كه اومدم شركت ديدم يه آدم فضول فايل هامو چك كرده اعصابم حسابي به هم ريخته...
*ميشه يكي منو مجبور كنه برم كار پوستم رو ادامه بدم... دارم سعي مي كنم خودمو راضي كنم .... شايد هم تحمل درد رو ندارم......
*چقدر غر زدم اوففففففففف
پ.ن: ببينم شما به سايت بلاگ ساز تا حالا سرزديد؟! دو سه تا بچه باهوش شروع به كار كردن كه به نظرم كارشون جالب و خوبه ..سرعت لود خوبي داره و فضاي بالايي رو هم مي ده طوري كه مي تونيد عكسها و فايل هاتونو اپلود كنيد به امكاناتش سري بزنيد من كه همين اسم رو اونجا هم گرفتم...

مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد

چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۵

نا سپاس!

يك زوج در اوايل 60 سالگي، در يك رستوران كوچيك رمانتيك سي و پنجمين سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان يك پري كوچولوِ قشنگ سر ميزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجي اينچنين مثال زدني هستين و درتمام اين مدت به هم وفادارموندين ، هر كدومتون مي تونين يك آرزو بكنين.
خانم گفت: اووووووه ! من مي خوام به همراه همسر عزيزم، دور دنيا سفر كنم.
پري چوب جادووييش رو تكون داد و
اجي مجي لا ترجي

دو تا بليط براي خطوط مسافربري جديد و شيك QM2در دستش ظاهر شد.
حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فكر كرد و گفت:
خب، اين خيلي رمانتيكه ولي چنين موقعيتي فقط يك بار در زندگي آدم اتفاق مي افته ، بنابراين، خيلي متاسفم عزيزم ولي آرزوي من اينه كه همسري 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.
خانم و پري واقعا نا اميد شده بودن ولي آرزو، آرزوه ديگه !!!
پري چوب جادوييش و چرخوند و.........
اجي مجي لا ترجي

و آقا 92 ساله شد!
نتيجه! با شماست....

دوشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۵

من اومدم...

سلام خوبيد؟ بازم سال نوتون مبارك بازم صد سال به اين سالها، با همه وجود اميدوارم سال خوبي در پيش داشته باشيد مملو از موفقيت...
جاتون خالي عيد پر كاري داشتم يه جورايي اومدم شركت استراحت كنم!!
روز اول كاري من و ماه كه خيلي خوب شروع شد ولي به محض اينكه رسيدم شركت پنچر شدم!!! جلوي درب ورودي زده بودن تمامي واحدها تا روز هجدهم فروردين ماه(اين اصلاح شد چون طبق معمول من بد جمله بندي كردم ) برق ندارند...
ولي مديرعامل مغزشو كار انداخته و فعلا از داخل راهرو برق گرفتيم براي كامپيوتر من
برم كه يه عالمه كار دارم بايد وبلاگ ها رو بخونم سيييزده روز بي خبر بودم از همگيتون
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.