دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۴

حالا صبر كن...

همه استخونهاي تنم درد مي كنه، گلو درد امانمو بريده، مدير هم ول كن نيست مدام بايد فرمايشاتش انجام بشه! حال بد روي رفتارم هم تاثير گذاشته، شايد .....
به محض اينكه مي شينم پشت ميزم داد مي زنه خانم...... گوشي رو برميدارم داخليش رو مي گيرم كه شماره داخلي خودمو يادآوري كنم پشت تلفن هم داد مي زنه بله گوشي رو با فاصله مي گيرم كنار گوشم و مي گم امري داشتيد؟
ميگه لطفا يه پروفرما صادر كن!
مي گم: براي كي؟ براي چي؟ به چه قيمتي آخه؟
تازه يادش مي افته !!!!
مي گه شما بقيه اش رو بنويس من مي گم اونا رو هم!
دو دقيقه نگذشته فايل آماده اي كه روي كامپيوترم بود رو پرينت مي گيرم مي برم براش!حالا بايد براش ترجمه هم بكنم! توان ايستادن كنار ميزش رو نداشتم معذرت خواهي كردم و يه صندلي رو كشيدم كنار ميزش نشستم و براش توضيح دادم چي نوشتم! (اين كار هر بار ما هست و هربار همون متن تكراري رو از حفظ براش مي خونم) برمي گردم پشت ميزم نمي دونم چرا اينقدر منتظرم!
دلم براي صداي زيبا شيرازي تنگ شده كيفمو نگاه مي كنم.. سي دي رو همراهم نياوردم مي رم سراغ وب سايتش شايد فرجي بشه! نه ! نمي شه آهنگ ها رو گوش كرد يكي دو تا از داستانهاشو براي بار دهم ميخونم و مي رم سراغ شعرهاش اولين صفحه اي كه باز مي شه اين شعر رو داره...
اگه دنيا مال من بود
يه روزش به كام من بود
بين صد تا سرنوشت
يكي نوشتنش با من بود
دلت اينجا پيش من بود
اگه ماه تو دست من بود
گوش باد به حرف من بود
يك شب از هزارو يك شب
قصه هاش از دل من بود
دلت اينجا پيش من بود
اگه مهتاب يار من بود
خورشيد از تبار من بود
واي اگر گريه ابرها
يه روزم به حال من بود
دلت اينجا پيش من بود
هر جا ردپاي من بود
دو تا چشم دنبال من بود
يه نگاهي كه تا چند وقت
سنگينيش رو دوش من بود
يك نفر غير تو انگار
هميشه عاشق من بود
يك نفر بود كه وجودش
محض دلگرمي من بود
اين جوري نموند و اين جور نمي مونه ........... حالا صبر كن
مياد اون روز كه دلت پيشم بمونه.................. حالا صبر كن
يه روزي به آسمون مي گم همه روزهاشو شب كن
به تو مي گم واسه من بمير و تب كن حالا صبر كن
چشمامو بستم و تصوير زيبا شيرازي رو مجسم كردم كه روي يه صندلي نشسته تو يه فضاي تيره و گيتارشم دستشه داره ميخونه:
درو باز كن درو باز كن پشت در بوسه گذاشتم
زير پادري واست يه دل ديوونه گذاشتم
....
با صداي داد دوباره مدير از جا مي پرم و دوباره داخليش رو مي گيرم و دوباره.....

شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۴

الطاف داماد!!!

طبق قولي كه به خاتون خونه داده بودم روز پنجشنبه موندم خونه تا اتاقمو مرتب كنم! يه اتاق دوازده متري وقتي وسايلش اومد بيرون تقريبا به زور روي 24 متر جا گرفت، در همين گير و دار هم خبر رسيد كه يكي از اقوام در ساوه فوت كرده
فكر كنم نتيجه مشخصه ديگه! همه چيز به هم ريخته و مامان و بابا هم بايد برن ساوه!! و طبق معمول دختر آفتاب طفلكي تنهايي بايد همه چيز رو جمع و جور مي كرد! و كافي بود فقط مژده خانم تصميم بگيرن كه به خالشون كمك كنن ديگه نور علي نور بود! در حال تلاش براي جا به جا كردن تخت بوديم كه آقاي داماد مثل فرشته نجات به كمك اومدن ووسايل سنگين رو جا به جا كرديم ... و باز هم آقاي داماد لطف كردند و همراه مامان و بابا رفتند ساوه و من و ياسي هم كلي..... (به خدا بدجنس نيستم ولي خيلي وقت بود تنها نشده بوديم) پنجشنبه رو كه تا ساعت 2 نصفه شب تخمه شكونديم و خوش گذرونديم حالا مي بينيد چقدر اين داماد ها به درد ميخورن
پ.ن:
1..................
2. آقاي درويش عزيز كه هميشه براشون احترام خاصي قائلم تو پست قبلي كامنتي گذاشتن كه در خصوص قطع درختان جنگل لويزان هست، متن و اطلاعات كامل رو مي تونيد تو وبلاگ ايشون بخونيد و براي امضاي اعتراض به قطع درختان جنگل لويزان از اين لينك استفاده كنيد.
3. لينك دوستان و تغييرات رو دارم كم كم اضافه مي كنم ميخواستم بگم خدا كنه بلاگرد زودتر درست بشه تا چك كردم ديدم صفحه باز شد كاش دعاهايي كه در حق خودم هم مي كردم زود مستجاب مي شد
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۴

مشكلات خونه آفتاب!

همه چيز وبلاگ در ظاهر خوبه، ولي كامنت هام چون تعدادشون تو haloscan بالا رفته داره از ابتدايي ترين كامنت حذف مي شه، پاك شدن كامنت ها برام خيلي سنگينه! سعي كردم از كامنت بلاگر استفاده كنم و دو تا پست آخر رو هم كامنت هاشو منتقل كنم، ولي بعد از اون كامنت ها براي خودم غير فعال شده!!!‌شما رو نمي دونم!
ديگه دارم از اين كد بازيهاي بلاگر كلافه مي شم يهو ديديد زدم به سيم آخر و رفتم تو ميهن بلاگ كه روال كارش منو حسابي شيفته كرده!!
مشكلات بلاگرد هم كه ديگه قوز بالا قوزه!!!
چقدر غر غر كردم امروز!
در هر حال از اين نظر براي گذاشتن كامنت استفاده كنيد و فعلا بيخيال haloscan بشيد تا ببينم چي ميشه! شايد مجبور شم از قالب هاي پيش فرض و خيلي بي ريخت بلاگر استفاده كنم....
فعلا مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد تا ببينم چي ميشه

شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴

روز دلدادگان

پسندار مذگان روز دلدادگان 29 بهمن را پاس مي داريم....
زندگي ماشيني و مترسك وار، ميراث خوار نبود عشق و حلاوت آن است. برعكس حضور آن كمترين ثمره اش ،‌طراوت و شادابي روح و حيات بشر است .
از ايام باستان ،‌ اعياد و جشنها بمانند پيامبران متذكر و پيام آور اين امر بوده اند كه شادماني و طراوت يك ملت ، اصل لازم پيشرفت و اعتلاي آن است . به همين مناسبت هم بوده كه باستانيان ، به كمترين بهانه اي جشن و سرور بر پا مي كردند.
امروز يكي از شديدترين نيازهاي متن جامعه ما حضور نشاط ،‌ طراوت و لطافت است ؛ ورود و حضور مظاهر تمدن هاي عرب و مغول و غرب ضربات سنگيني بر نشاط اين ملت وارد آورده ؛ بي آنكه در پي انكار دستاوردهاي آنها باشيم ؛ بدنبال احياي فرهنگي هستيم كه نقشي در ظلمت ملت ما نداشته، ليكن به ناروا و ناسزاوار مطرود گشته اند.
به دنبال احياء اعيادي هستيم كه منافاتي با عقايد امروزمان نداشته ؛ كه بر عكس در موازات آن نيز مي باشند. از جمله اين اعياد ، روز دلدادگان است.
بياييم نشاط حيات را از پستوي دلهامان به سطح جامعه بكشانيم و سنتي دلپذير و آموزنده را دوباره جشن بگيريم كه اگر حيات اقتصادي جامعه ما امروزه به تكنولوژي هسته اي و پيشرفت IT و تجارت جهاني وابسته است ؛ در حيات اجتماعي و فرهنگي آن ، جايگاه شور عشق و دلدادگي ِانساني ، بس ديرزماني ست كه خلوت مانده؛ و اين نه وظيفه متوليان رسمي كشور است كه نياز ما ( تو ومن )است ؛ و تا جائيكه در توانمان است بايد خود بدان بپردازيم . باشد كه تمريني شود كه خود شرايط را بسازيم نه اينكه با شرايط بسازيم . و بسوزيم.
روز 29 بهمن را ، ‌سپندارمذگان ، روز عشق و مهر و مودت را ، از تمام دلدادگان ،‌به پاس داشت و تجديد پيمان با يكديگر ميخوانيم.
باشد شما صد هزاران چو ما غرقه در اين درياي دل ، در احياي اين سنت ممدوح يار و ياور ما دو سه مست خلوتي باشيد .
آب حيات عشق را در رگ ما روانه كن
آينه صبـوح را تـرجـمه شبانـه كـن
اي پدر نـشاط نو بـر رگ جـان ما بـرو
جام فلك نماي شو وز دو جهان كرانه كن
پ.ن:
1. منم بهتون تبريك مي گم و دوستتون دارم.
2. .......................
3. از باباي دلآرام ممنونم بابت همه چيز.
4. شماها هديه چي گرفتيد؟؟؟
اينم تقديم به همگي

مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

سه‌شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۴

گريستم امشب!

گريستم,امشب گريستم
برای سادگی از دست رفته ی قلبم .
امشب گريستم زير نور شمع کنار تنهايی
باغچه، در نو بهاری که باغچه ی همسايه پر از
گل است و او تنهاست خشک و بی گیاه مثل قلبم.
آری امشب برای سادگی از دست رفته ی قلبم گریستم.


از وبلاگ نازبانو- لينكتو گم كردم عزيزم شرمنده

آدم كشون...


يه راه ميخوام پيشنهاد بدم براي كشتن آدمها!!!!! هر كسي رو خواستيد خفه كنيد بدون اينكه گير بيفتيد بياريد شركت ما يه گوشه نگهش داريد به محض اينكه مدير عامل رفت و اومد بيرون بندازيدش تو دستشويي و در رو ببنديد امكان نداره جواب نده
ببخشيد ولي يه حقيقته ....
پ.ن:
1....................
2.نمي دونم چرا اين روزا دلم نميخواد خاطره هامو بگم دوستاني كه از روز اول وبلاگ نويسي با من بودن مي دونن كه معمولا از اتفاقاتي كه هر روز مي افتاد خيلي مي نوشتم ولي حالا به قول يه دوست خسيس شدم ميخوام همه روزهاي شيرين و تلخ رو فقط براي خودم داشته باشم خاطره هايي كه مو به مو داره تو ذهنم هر روز مرور مي شه چه خوب و چه بد...
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.

سه‌شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۴

روز دلدادگان

سلام
بي موقع آپديت كردم؟ آخه كار مهمي داشتم... چه كاري مهمتر از اينكه دوستانمو دعوت كنم به جشن گرفتن روز دلدادگان روز عشق روز سپندار مذگان... در مورد تاريخچه و پاس داشت اين روز مطالبي رو سعي كرديم جمع آوري كنيم از همين الان از همياريتون متشكريم...

دوشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۴

يا حق...

هفته پيش تو كلاس ادبيات استاد در مورد مولانا و شمس صحبت مي كرد و تعريف كرد
«يه روزي مولانا به شمس مي گه تو كه تواناييش رو داري روي آب راه بري يكبار هم منو همراه خودت بكن كه من هم راه رفتن روي آب رو تجربه كنم و شمس قبول مي كنه و به مولانا مي گه تو دنبال من حركت كن و اين چوب رو بگير و در طول سير بگو يا شمس يا شمس و مولانا اين كار رو مي كنه و وقتي روي آب قرار مي گيره و گوش مي كنه مي بينه شمس مدام ذكر يا حق رو مي گه...
به فكر مولانا ميرسه كه چرا من بگم يا شمس خوب من هم ميگم يا حق... و به محض اينكه مي گه يا حق توي آب فرو مي ره شمس كمك مي كنه و مولانا رو از آب در مي آره و ازش مي پرسه چي شد كه اين طوري شد و توي آب رفتي؟ و مولانا هم مي گه من ديدم تو مي گي يا حق با خودم فكر كردم كه منم بگم يا حق و به محض ذكر يا حق به آب فرو رفتم ...
شمس به مولانا مي گه تو كه شمس رو مي شناسي ذكرش رو مي گي حق رو كه نمي شناسي...
اين شد كه ديگه اون پائين نمي گم :يا حق...
و اما در مورد مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد! به نظر من اگه هر كسي مراقب باشه از جانب خودش آسيبي به كس ديگه اي نرسه هيچ بدي اي وجود نخواهد داشت پس
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.


جمعه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۴

هميشه كه عنوان نداره!

Image hosting by TinyPic
امشب ازدوری تو آسمان می گريد
من به آواز دلم باز غزل می خوانم
وسرود دل من همه سرشار از توست
مست از شوق تو من باز روان خواهم شد
و تورا خواهم يافت و چنان محوبلندای قدت خواهم شد
که دگر هيچ کسی باز مرا نتوان ديد.

خسته ام، جسمم درد مي كنه، روحم بدتر، به راه نجات و فرار فكر نمي كنم لذت مي برم از اين زجر....
پ.ن:
*خيلي وقت بود جمعه ها آپديت نكرده بودم... در كنار همه اون چيزهاي جديدي كه تو ذهنمه اين رو هم مي ذارم...
*سركلاس ادبيات استاد داستاني رو در مورد مولانا و شمس گفت كه ديگه نمي نويسم يا حق! تو پست بعدي در موردش مي نويسم . استاد جان اگه اينجا رو ميخونيد بچه ها دسيسه كردن شما رو با استاد معارف (م...ض...ي) رو كنار هم بذارند تا شايد اونم چيزي ياد بگيره و آرامش پيدا كنه اينقدر تيكه و متلك بار اين جماعت دانش پذير نكنه ...

چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۴

من و ميترا (معجزه)

من خودم شاهد بودم
وقتی میترا
همین دختر همسایه
می آمد کنار پنجره
گنجشک های درخت آلبالو
لابلای شکوفه ها
چه بالا و پایین می رفتند
چه حالی می کردند با جفتشان
من خودم شاهد بودم
قناری روی شاخه نسترن
زده بود زیر آواز
و شب بوها تو روز روشن
غوغایی کرده بود عطرشان
حالا بگو کِی؟
وسط زمستان
از وبلاگ دوستت دارم ها- مهران


* مديرعامل اصفهاني ديروز از دبي برگشته برام سوغاتي آورده تازه براي سرايدار شركت هم آورده دستش درد نكنه فقط حيف كه ادكلنه خيلي بد بو هستش
* اين روزا شديدا درگير يه جشنم كه به زودي همتون مي فهميد براي همين وقت كمي دارم براي سر زدن به وبلاگ هاتون ...

* آخ آخ خفه شدم!!!
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.-درمورد اين موضوع هم مي گم آقا مهران چشم
ياحق